«صدیقین» در قرآن کریم

مبینه اختر


 

چکیده

«صدّیق» در لغت و اصطلاح

«صدیق» و مشتقات آن در قرآن

1- صدّیقه:

2- صدّیق:

3- «صدیقین»

مصادیق «صدّیقین» در روایات

نتیجه

فهرست منابع

 

چکیده:

در قرآن مجید کلمه‌ی «صدیقین» با مشتقاتش شش بار به کار رفته است. در مجامع روایی فریقین نیز در ضمن روایاتی از وجود مقدس پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) افرادی به عنوان صدّیقین معرفی شده­اند، به این تحقیق بر آن است تا بررسی آیاتی که کلمه «صدیق» در آنها آمده است و نیز دیدگاه مفسّرین در مورد تفسیر این آیات و نیز برخی روایاتی که افرادی را به عنوان صدّیق معرفی کرده­اند، به این سؤال پاسخ دهد که این آیات در مورد چه کسانی می­باشد و اساساً قرآن کریم چه کسانی را «صدّیق» معرفی کرده است.

«صدّیق» در لغت و اصطلاح

راغب در مفردات آورده است که «صدیق» یعنی بسیار راستگو معنا کرده است[1] و طریحی این واژه را به سه معنا می­داند: اوّل کسی که اصلاً دروغ نمی گوید؛ دوّم آنکه مداوم امر حق را تصدیق می­کند و سوم کسی که به صدق عادت دارد [2]

ابن منظور نیز تقریباً همین معنا را برای «صدیق» بیان کرده است[3] و در صحاح جوهری نیز «صدیق» به «دائم التصدیق» معنا شده است.[4]

در مجموع می­توان گفت کلمه‌ی «صدیق» دلالت بر مبالغه‌ی در صدق می­کند،[5] یعنی کسانی که بسیار صادقند. باید توجه داشت که «صدق» مدّ نظر تنها زبانی نیست و سخنانی است که انسان می گوید تنها یکی از مصادیق آن است و مصداق دیگرش عمل است که اگر مطابق با زبان و ادعا او بود آن عمل نیز «صادق» می­شود.

بر این اساس «صدیق» کسی است که به هیچ وجه دروغ در او راه ندارد و کاری که حق بودن آن را نمی­داند، انجام نمی­دهد، هر چند که مطابق با هوای نفسش باشد و سخنی را که راست بودن آن را نمی­داند نمی گوید و قهراً حتی کسی به جز حق را هم نمی­بیند، پس او کسی است که حقایق اشیاء را می­بیند و حق می­گوید و حق انجام می دهد.[6]

«صدیق» و مشتقات آن در قرآن

در قرآن کریم کلمه‌ی «صدّیق» با مشتقاتش و به حالت مفرد و جمع و مذکر و مونث، شش بار آمده است. که در ادامه به برخی از این آیات اشاره می­کنیم.

1- صدّیقه:

 یکی از کاربردهای واژه «صدیق» به صورت مؤنت و در مورد حضرت مریم(س) می­باشد. خداوند در سوره‌ی مائده می­فرماید:

(مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآَيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ).[7] (مسیح فرزند مریم فقط فرستاده (خدا) بود. پیش از وی، فرستادگان دیگری بودند مادرش، زن بسیار راستگویی بود هر دو غذا می خوردند (با این حال، چگونه دعوی الوهیّت مسیح و پرستش مریم را دارید؟) بنگر چگونه نشانه­ها را برای آنها آشکار می­سازیم! سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده می­شوند.)

این آیه گفتار آنها که می­گفتند: «ان الله ثالث ثلاثه» و حضرت مسیح را بر مقام الوهیت نشاندند را رد می­کند و به آنها جواب می­دهد که مسیح هیچ فرقی با سایر فرستادگان خداوند ندارد. و هم چنین مادر مسیح یعنی حضرت مریم(س) بشری بود صدیقه که آیات خدا را تصدیق کرد.[8] .در مجمع البیان نیز آمده است که حضرت مریم را «صدیقه» نامیده­اند زیرا بسیار راست می­گفت و از این راه مقامی شایسته کسب کرده بود.[9]

2- صدّیق:

- (يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ).[10] (او به زندان آمد و چنین گفت): یوسف، ای مرد بسیار راستگو! درباره‌ی این خواب اظهار نظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر می خورند و هفت خوشه‌ی تر و هفت خوشه‌ی خشکیده تا من به سوی مردم بازگردم. شاید (از تعبیر این خواب) آگاه شوند!)

در این آیه خطاب «صدیق» از زبان ساقی پادشاه مصر به یوسف(علیه‌السلام) داده شده و قرآن با نقل قول کلام وی، اتّصاف یوسف(علیه‌السلام) به این صفت را تأیید کرده است. مرحوم علامه می فرماید: آن مرد اگر یوسف را صدیق خوانده که به معنای «مرد کثیر الصدق» و مبالغه در راستگویی است برای این است که شخصاً راستگویی یوسف را در تعبیری که از خواب او و خواب رفیقش کرد، و هم چنین در گفتار و کرداری که از او در زندان مشاهده کرده بود به یاد داشت.[11] فخر رازی نیز در تفسیر خود به همین مطلب اشاره کرده است.[12]

- وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا.[13] دراین کتاب ابراهیم را یاد کن که وی بسیار راستگو و پیغمبر خدا بود.

در این آیه حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) به صفت «صدیق» توصیف شده است.

علامه می فرماید که کلمه «صدیق» مبالغه از صدق است و صدیق کسی را گویند که در صدق مبالغه کند یعنی میان آنچه انجام می­دهد و میان گفتار و کردارش تناقضی نباشد و ابراهیم (علیه‌السلام) چنین بود.[14]

زمخشری نیز در این زمینه گفته است: کلمه «صدیق» مبالغه در «تصدیق» است و معنایش این است که او مردی بود کثیر التصدیق نسبت به حق، هم به زبان تصدیقش می کرد و هم به عمل.[15]

علامه هرچند این کلام زمخشری را نزدیک به همان معنایی که خودشان ذکر کردند و بازگشت هر دو معنا را به یکی می­داند، لیکن از جهت این که در این تفسیر فعل مزیدٌفیه به معنای صیغه مبالغه معنا شده و این امر به زبان عرب به ندرت آمده، معنایی بعید شمرده است.[16]

 

-  (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا).[17] «در این کتاب ادریس را یاد کن که پیغمبری راست­ پیشه بود.»

در این آیه هم بر وزان آیات قبل حضرت ادریس(علیه‌السلام) به عنوان «صدّیق» معرفی شده است. مفسرین گفته­اند: نام ادریس، «اخنوخ» بود.[18] و او به طوری که تورات در سفر تکوین نوشته یکی از اجداد نوح (علیه‌السلام) است و اگر به ادریس معروف شده بدین جهت بوده که بسیار مشغول به درس دادن بوده است.[19]

3- «صدیقین»

در قرآن مجید کلمه‌ی «صدیقین» با مشتقاتش شش بار به کار رفته است و از جمله آنها می­توان به موارد زیر اشاره کرد:

- (وَالَّذِينَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ).[20] (و کسانی که به خدا و رسولان او ایمان آوردند ایشان نزد پروردگارشان همان صدیقین و شهداء هستند و اجر و نور آنان را دارند، و کسانی که کافر شده، آیات ما را تکذیب کردند، ایشان اصحاب دوزخند.)

علامه می­فرماید: در این آیه هم خطاب به مؤمنین این امت است و هم خطاب به مؤمنین اهل کتاب. و مراد از ایمان به خدا و پیامبران خدا ایمان خالصی است که طبیعتاً جدای از اطاعت و پیروی نیست. و اگر در آیه‌ی (أُولَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ) آمده؛ منظور الحاق مؤمنین به شهداء و صدیقین است. زیرا در آیه دو قرینه آمده که دلالت بر این منظور دارند. اوّل جمله (عِنْدَ رَبِّهِمْ) می باشد یعنی اینان نزد پروردگارشان صدیق و شهیدند و دوّم جمله (لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ) می­باشد زیرا ضمیر هم در «لهم» به مؤمنین بر می­گردد و ضمیر هم در (أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ) به صدیقین و شهداء بر می­گردد.[21]

مراد از «صدیقین» و «شهداء» در آیه همان­هایی هستند که در آیه 69 سوره نساء آمده است. «صدیق» کسی است که ملکه صدق در گفتار و کردارش سرایت کرده باشد و در نتیجه آن چه می­گوید انجام می­دهد و آن چه را انجام می­دهد بر زبان می­آورد و «شهدا» کسانی هستند که گواهان اعمال مردم در روز قیامت اند، نه کشته شدگان در راه خدا.[22]

فخر رازی نیز می­گوید: صدیق صفت است برای کسی که کثیرالصدق است یعنی علاوه بر صداقت در ایمان به خدا و رسولان او، در امور دیگر نیز صداقت دارد.[23]

 

- (وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا).[24] «و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده، از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آنها رفیق­های خوبی هستند.»[25]

در این آیه چند نکته قابل توجه است. اوّل آنکه از جمله (وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ) فهمیده می­شود که صدیق کسی است که از خدا و رسول اطاعت می­کند و لذا می­توان استفاده کرده که این اطاعت واجب است؛[26] دوّم آنکه جمله‌ی (فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ) بر این دلالت دارد که افرادی که از خدا و رسولش اطاعت می­کنند، ملحق به (الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ) یعنی نبیین، صدیقین، شهدا، و صالحین هستند و از خود آنان نیستد و سوّم آنکه «نعمت» یاد شده در جمله (أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ) به معنای نعمت ولایت است:[27]

مصادیق «صدّیقین» در روایات

مفسرین در مورد ویژگی­های انسان­های صدّیق چند وجه ذکر کرده­اند:

اول: این که هر که تمام دین را تصدیق کرد و در او شکی راه نیافت او صدّیق است و دلیل به آن این آیه شریفه است: (وَالَّذِينَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ).[28]

دوم: بعضی گفته­اند: صدیقون أفضل اصحاب نبی(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می­باشد؛

سوم: صدیق اسم کسی است که در تصدیق رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سبقت گرفته است و آنگاه در آن امر بین مردم پیش­رو شود.[29]

چهارم: «صدّیق» صیغه‌ی مبالغه بوده و به معنای کسی است که پیوسته راستگو و راست­کردار باشد.[30] طبرسی نیز آن را به معنای بسیار تصدیق­کننده‌ی حق و به تعبیری کثیر الصدق معرفی کرده است.[31]

 

در برخی روایتی که در مجامع روایی اهل­سنّت به پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منسوب است آمده است: «من اسلام را بر هیچ یک عرضه نکردم مگر این که برای او سخت بود غیر از ابوبکر که او درنگ نکرد.»[32]

فخر رازی در تفسیر خود پس از تعریف «صدیق» به کسی که عادتش صدق باشد؛ با استناد به روایت فوق، مصداق این آیه را ابوبکر دانسته است.[33] با این حال خود فخر رازی برای صدیقین صفاتی را بر می­شمارد که این انطباق را با تردید مواجه می­سازد. وی در توضیح واژه «صدّیق» می­نویسد:

«وقتی در عادت کسی یک فعل غالب شود به آن فعل وصف می­شود. مثل آنکه به کسی سکیر و شریب و خمیر گفته شود. صفت «صدق» نیز که یکی از اوصاف کریم و از فضائل است از صفات مؤمنین و صدق با فضیلت ترین صفت است چون جز تصدیق نیست و کذب پر مذمت ترین صفت است زیرا کفر جز تکذیب نیست.» [34]

با توجه به همین مطالب است که در تفاسیر شیعی مانند تفسیر قمی، نور الثقلین، البرهان فی تفسیر القرآن و.. مصداق «صدیق» در قرآن کریم، حضرت علی (علیه‌السلام) معرفی شده است و مفسّرین برای اثبات این ادّعا به روایاتی نیز استناد می­کنند که به برخی از آنها در ادامه اشاره خواهد شد.

1- از ابن شهر آشوب از انس بن مالک از کسی که او نامش را برده ولی انس فراموش کرده، از ابی صالح، از ابن عباس روایت آورده که گفت: در آیه (و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین) منظور از نبیین محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و منظور از صدیقین علی (علیه‌السلام) است که اولین فردی بود که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را در دعوی نبوت تصدیق کرد و منظور از شهداء علی و جعفر و حمزه و حسن و حسین (عليهما السلام) است.[35]

2- علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش گفته است منظور از نبییّن رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و صدیقین علی و الشهدا، حسن و حسین و منظور از «الصالحین» ائمه اطهار می­باشد و عبارت «حسن اولئک رفیقاً» نیز اشاره به قائم آل محمد دارد.[36]

3- ابوالقاسم حسکانی در تفسیرش درباره‌ی «صدّیقین» حدیثی به پنج طریق روایت کرد به اسنادش از عبدالرحمن بن ابی لیلی که گوید: پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: صدّیقون سه نفرند: 1ـ حبیب النجار مؤمن آل یاسین. 2ـ حزقیل مؤمن آل فرعون 3ـ علی ابن ابی طالب (علیه‌السلام) که او افضل از آنان است.[37] ایشان در سوره نساء آیه 69 نیز «صدیقین» امام علی (علیه‌السلام) را بیان کرده.

4- عروسی حویزی نیز در تفسیرش روایتی را آورده که خود امام علی (علیه‌السلام) می فرماید که من صدیق اکبر هستم: «فی روضة الکافی خطبة لأمیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و هی خطبه الوسیله یقول فیها علیه السلام: و این النبأ العظیم والصدیق الأکبر.»[38]

5- شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا از امام رضا (علیه‌السلام) روایت کرده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: برای هر امتی «صدّیق» و «فاروق» است و برای این امت، علیٌ صدیق و فاروق است.[39]

در آخر باید به این نکته نیز اشاره کرد که در بین تفاسیر اهل سنّت نیز می­توان مواردی را یافت که دیدگاه آنها در مورد مصداق «صدیقین» در قرآن همسو با دیدگاه علماء و مفسرین شیعه می­باشد. به طور مثال در تفسیر شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ذیل این آیه، 5 تا روایت آورده که در همه آنها مصداق «صدیقین» را علی­ابن­ابی­طالب(علیه‌السلام) معرفی شده است. از جمله این روایت:

«أخبرنا محمد بن عبدالله بن عبیدالله قال: أخبرنا محمد بن أحمد بن یعقوب قال: حدثنا عبدالعزیز بن یحیی الجلودی قال: حدثنا إبراهیم بن فهد قال: حدثنا محمد بن عقبه قال: حدثنا الحسین بن الحسن قال: أخبرنا عمرو بن ثابت. عن علی بن حزور عن أصبغ بن نبات، قال: تلا ابن عباس هذه الآیه فقال: من النَّبییّن محمد، و من الصّدِّیقین علی بن أبی طالب و من الشُّهداء حمزه و جعفر و من الصّالحین الحسن و الحسین و «حسنَ اولئکَ رفیقاًَ» فهو المهدی فی زمانه».[40]

­هرچند در برخی تفاسیر دیگر ابوبکر به عنوان مصداقی از «صدیقین» معرفی شده است.[41] امّا نکته­ایکه در این میان قابل توجه است آن است که روایاتی که حاکی از این مطلب هستند همگی از عکرمه نقل شده است؛ مثل این حدیث: قال عکرمه: المراد بالنّبیین هاهنا محمد، و الصدیقین أبوبکر و بالشّهداء عمر و عثمان و علیّ، و بالصّالحین سائر الصّحابه.[42]

نتیجه

با توجه به آنچه گذشت می­توان نتیجه گرفت منظور از «صدیقین» در آیه 69 سوره نساء و در آیه 19 حدید با استناد به روایات متعدّدی که از ناحیه‌ی پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) وارد شده، وجود مقدّس امام علی(علیه‌السلام) می­باشد و روایاتی که در مجامع روایی اهل­سنّت از وجود پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده و شخص دیگری را مصداق این آیات دانسته شده، از لحاظ سندی قابل خدشه بود و همگی آنها از فرد واحدی نقل شده است.

فهرست منابع:

1ـ قرآن کریم.

2 ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، دارالکتاب العربی، بیروت، 1422 ق.

3- بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، بنیاد بعثت، تهران، 1416 ق.

4- جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح... دار العلم الملایین، بیروت.

5- حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1411 ق.

6- خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی بالقرآن.

7- راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالعلم دار الشامیه، دمشق، بیروت، 1412 ق.

8- زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، دار الکتاب العربی، بیروت، 1407 ق.

9- صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، فرهنگ اسلامی، قم، 1365 ش.

10- طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات فراهانی، تهران، 1360 ش.

11- طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1374 ش.

12- طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، کتاب فروشی مرتضوی، تهران، 1375 ق.

13- عروسی حویزی، علی ابن جمعه، نورالثقلین، انتشارات اسماعیلیان قم، 1415 ق.

14- فخر الدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1420 ق.

15- قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1371 ش.

16- قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، دار الکتاب، قم، 1367 ش.

17- مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن (مکارم)، دار القرآن الکریم، (دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)، قم، 1373 ش.

18- ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، 1414 ق.

 

 



[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، درالعلم دار الشامیه، دمشق، بیروت، 1412 ق. ج 1، ص 479.

[2]. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، کتاب فروشی مرتضوی، تهران، 1375 ق، ج 5، ص 199.

[3]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، 1414ق، ج 10، ص 194.

[4]. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، دارالعلم الملایین، بیروت، ج 4، ص 1508.

[5]. صادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، انتشارات فرهنگ اسلامی، قم، 1365 ش، ج 7، ص 162.

[6]. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج 4، ص 252.

[7]. سوره مائده / 75.

[8]. طباطبایی، همان، ج6، ص105.

[9]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات فراهانی، تهران، 1360 ق، ج7، ص 135.

[10]. سوره یوسف / 46.

[11]. طباطبایی، همان، ج 11، ص 257 / خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، ج 6، ص 1280.

[12] - مفاتیح الغیب / ج 18، ص 465

[13] - سوره مریم / 41

[14]. طباطبایی، همان، ج 14، ص 74.

[15]. زمخشری، محمود، الکتاب عن الحقائق عوامض التنزیل، دارالکتاب العربی، بیروت، 1407 ق، ج 3، ص 71.

[16]. طباطبایی، همان، ج 14، ص 74.

[17] . سوره مریم /56

[18]. طباطبایی، همان، ج 14، ص 84. / رازی، ابوعبدالله مفاتیح الغیب، ج 21، ص 550.

[19].همان.

[20]. سوره حدید/19.

[21]. طباطبایی، همان، ج 19، ص 286.

[22]. فخر رازی، ابوعبدالله، مفاتیح الغیب، ج 29، ص 462.

[23]. طباطبایی، همان، ج 19، ص 286.

[24]. سوره نساء / 69.

[25]. ترجمه قرآن (مکارم).

[26]. علامه طباطبایی، همان، ج 4، ص 651.

[27]. همان.

[28]. سوره حدید/19.

[29]. همان.

[30]. فرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن،

[31]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج 5، ص 225.

[32]. همان.

[33]. فخر رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1420 ق، ج 10، ص 134.

[34]. همان، ج10، ص 134.

[35]. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، بنیاد بعثت، تهران، 1416 ق. ج 2، ص 127.

[36] - تفسیر قمی، ج 1، ص 142

[37]. حسکانی، عبیدالله ابن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 2، ص 304 ـ 303.

[38]. عروسی حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415 ق. ج 5، ص 243.

[39]. همان، ج1، ص 515.

[40].حسکانی، همان، ج 1، ص 198.

[41] - و علاءالدین بغدادی در تفسیرش «لباب التاویل فی معانی التنزیل» (جلد 1، ص 398)

[42]. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المیسر فی علم التفسیر، دارالکتاب العربی، بیروت، 1422 ق، ج 1، ص 998.

ثعلبی، ابواسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1422ق، ج 3، ص 342.

نحوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، دار احیاء الترث العربی، بیروت، 1420 ق، ج 1، ص 659.