طاهره
رحیمی
تاریخچهی ظهور
اسرائیلیّات در تفاسیر اسلامی
1- ارتباط
مسلمانان با اهل کتاب
بررسی و نقد
روایات اسرائیلی در مورد حضرت آدم علیه السلام و حوا
الف)
اسرائیلیّات و خلقت عجیب آدم علی نبینا و آله و علیه
السلام
نقد احادیث
مربوط به کیفیّت ظاهری آدم
ج) اسرائیلیّات
و نحوهی فریب آدم علیه السلام و حوا توسّط ابلیس
اسرائیلیّات
به معنای داستان یا افسانهایست که منشأ اسرائیلی دارد و از یک منبع یهودی
سرچشمه گرفته است ولی در اصطلاح مفسّران و محدّثان این اصطلاح مفهوم وسیعتری به خود
گرفته و شامل تمام افسانههائی کهنی است که از گذشتگان وارد تفسیر، حدیث و
تاریخ شده است. تاریخ ورود اسرائیلیات را عصر صحابه و حدفاصل بین وفات رسول خدا(ص)
و عصر تابعین دانستهاند. ازجمله عوامل ظهور و شیوع اسرائیلیّات در تفاسیر
اسلامی میتوان به ارتباط مسلمانان با اهل کتاب و ضعف فرهنگی
عرب اشاره کرد. تفاسیر اسلامی در مواجهه با اسرائیلیات مواضعی متفاوتی را اتّخاد
کردهاند. برخی تنها آنها را نقل کرده و از نقد و بررسی آن خودداری
کردهاند. برخی سند این روایات را آوردهاند ولی به جز موارد اندک، به نقد
آن نپرداختهاند و برخی دیگر پس از نقل و ذکر سلسله سند آنها، به نقد و بررسی
آنها پرداختهاند. از جمله اسرائیلیّاتی که در رابطه با داستان آدم در
تفاسیر اسلامی وارد شده است میتوان به موارد زیر اشاره کرد. اسرائیلیّات و
خلقت عجیب آدم؛ اسرائیلیّات و خلقت حوا؛ اسرائیلیّات و نحوهی فریب آدم علیه السلام
و حوا توسّط ابلیس؛ اسرائیلیّات و نسبت شرک به آدم علیه السلام و حوّا.
قرآن
کریم، معجزهی جاویدان اسلام و یگانه سند دستنخوردهی حقانیّت این آیین حنیف
ابراهیمی است. قرآن خوان گسترده و بیکران نعمتهای بیپایان الهی است که
برای همهی انسانهای طالب حقیقت و معنویّت گسترده شده
است.
برخی
از آیات قرآن کریم، سرگذشت و زندگینامهی انبیاء پیشین است که به علّت اجمال
در موجود در این حکایات احتیاج به توضیح و تفسیر دارد. در این میان برخی از افراد
به خاطر دلبستگی به میراث ادیان پیشین، فرصت را مناسب دیده و برخی از عقاید خرافی
دین خود را به عنوان تفسیر آیات الهی برای مردم بیان کردند و باعث شیوع و رواج آنها
بر سر زبانها شدند. این روند ادامه داشت تا برخی از افراد شروع به نوشتن و
تفسیر آیات کردند که در این زمان همین حکایتهای خرافی که در میان مردم شیوع
پیدا کرده بود به عنوان یکی از منابع تفسیری مورد استناد قرار گرفت و براساس آنها
اتّهامات ناروائی به ساحت مقدّس انبیاء الهی نسبت داده شد. اینگونه تفاسیر و روایات
خرافی بعدها به اسرائیلیّات معروف گشت.
در
این تحقیق به برخی از اینگونه روایات جعلی در مورد جریان حضرت آدم و سرگذشت وی، که
در تفاسیر اسلامی وجود دارد، اشارهای خواهیم داشت.
اسرائیلیّات
جمع «اسرائیلیّه»[1]
به معنای داستان یا افسانهایست که منشأ اسرائیلی دارد و سلسله سند داستان به
چنان منشأیی ختم میشود.
واژهی
«اسرائیل» لقب حضرت یعقوب(علیهالسلام) وکلمهی ای عبری مرکّب از «اسرا» به معنای
پیروزی و چیره شدن و «ئیل» به معنای قدرت تام و تمام که لقب خداوند است، تشکیل شده
است و در مجموع به معنای «پیروزی برخداست» و یهویان چون به یعقوب منتسبند، به
بنیاسرائیل مشهور گشتهاند؛ البته فرقی نمیکند که این انتساب
دینی باشد یا نسبی؛ یعنی هرکس به آئین یهود بگرود، اسرائیلی نامیده میشود؛
خواه منتسب به یکی از نوادگان یعقوب باشد یا نباشد.[2]
در
تورات علّت تسمیهی یعقوب به «اسرائیل» را مبارزه با خداوند و فائق شدن براو دانسته
و معتقد است در پی این پیروزی خداوند او را ملقّب به این نام کرد.[3]
واژهی
اسرائیلیّات گرچه در ظاهر به معنای داستانهایی است که از یک منبع یهودی سرچشمه
گرفته است ولی در اصطلاح مفسّران و محدّثان مفهوم وسیعتری به خود گرفته و شامل تمام
افسانههائی کهنی است که از گذشتگان وارد تفسیر، حدیث و تاریخ شده است. اعم از
اینکه منشأ آن یهودی، مسیحی یا غیر آن باشد.[4]
در
مورد اینکه اسرائیلیّات از چه زمانی وارد تفاسیر اسلامی شد باید گفت که دورهی
پیدایش اسرائیلیّات در عرصهی تفسیر و حدیث در عصر صحابه یعنی در دورهی پس از وفات
پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم و قبل از ظهور طبقهی تابعان بوده است. علّت
این امر هم این بود که اکثر مسائل تاریخی در آن زمان اموری بود که به تاریخ
امّتهای گذشته و انبیاء پیشین باز میگشت و تنها مرجع موجود نزد عرب در آن
زمان برای شناخت شرح حال گذشتگان و تاریخ آنان، توارت و اهل کتاب بود. از اینرو
برخی افرادی مانند عبدالله بن عمر و ابوهریره و... که از بضاعت علمی اندکی هم
بهرهمند بودند برای پی بردن به حال گذشتگان به اهل کتاب مراجعه میکردند و
از آنان پرس و جو میکردند و همین مسئله زمینهساز ورود تفاسیر و روایات
ساختگی به مجامع روایی و تفسیری اسلامی شد.[5]
از
جمله زمینههای پیدایش و نفوذ اسرائیلیات و اندیشههای اهل کتاب، به ویژه
یهودیان در میان جمعیّت و فرهنگ اسلامی، کوچ یهود و نصارا به سوی جزيرة العرب و همجواری مسلمانان با آنان در مدینه
بود.[6]
امّا
علّت اصلی ورود مسیحیّت به جزيرة العرب، عامل تبلیغی و ورود برخی تارکان دنیا و
رهبانان به این منطقه برای دوری گزیدن از لذایذ مادّی و دنیوی بود. مبلّغان به دلیل
بهرهمند بودن از علم و طب و منطق و آگاهی از روشهای تبلیغ توانستند تا
برخی از قبایل عرب را مسیحی کنند یا آنها را از مساعدتها و حمایتهای خود
بهرهمند سازند.[7]
مردم
جزيرة العرب که بیشتر بادیه نشین بودند، عمدتاً از معارف عقلی بی بهره بودند و
مسائلی چون منازعههای قبیلهای و انتقام جوئی، مهمترین مشغلهی ذهنی آنها
بود.
تعبیرهایی که
در پارهای از آیات قرآن کریم و روایات اسلامی دربارهی جامعهی عربی عصر جاهلی
به رفته، به خوبی گویای سطح نازل فرهنگی آنها و غوطهور بودن آنها در گردابهای
نادانی و سرگردانی آنها در بیان اوهام وخرافات است.
عدم
برخورداری عرب جاهلی از پشتوانهی فرهنگی، نقش به سزائی در تزلزل آنها در مقابل اهل
کتاب که از وجاهت و منزلت علمی خاصّی نزد اعراب برخوردار بودند، ایفا
کرد.
اهل
کتاب به خاطر برخورداری از میراث دینی و فرهنگی و آگاهی از داستانهای انبیاء و
سرگذشت پادشاهان و داستانهای شگفتانگیز دربارهی آفرینش عالم و مانند آن،
همواره بر مشرکان عرب جاهلی مباهات میکردند.[8]
و این امر باعث شد تا آنچه از اهل کتاب مینشیدند به دیدهی اعجاب بنگرند و
بدون تفحّص، آنها را پذیرفته و بر آن مهر تأیید زنند.
چند
نمونه از تفاسیر و موضع آنها در برابر اسرائیلیّات
تفاسیر قرآنی
را میتوان از حیث روش تفسیری و از جنبهی میزان تأثیر پذیری از اسرائیلیّات به
چند گروه تقسیم کرد که به طور مختصر به آنها اشاره
میکنیم.
1-
تفاسیری که روایات اسرائیلی را با سند ذکر کردهاند؛ اما جز در موارد اندکی به
نقد آنها نپرداختهاند. از جملهی این تفاسیر، تفسیر جامع البیان است.
گردآورندهی
این تفسیر، ابوجعفر محمد بن جریر طبری، منسوب به طبرستان وزادگاه وی شهر آمل از توابع مازندران
است. او به سال 22 زاده شد و در جوانی، برای فراگیری علم و دانش رهسپار شهرهای
مختلف گردید و در مصر، شام و عراق به فراگیری حدیث، همّت گذاشت و سرانجام در بغداد،
رحل اقامت افکند و در آنجا به تعلیم و تربیت و نشر آموختههای خود پرداخت و به
سال 310 در همانجا درگذشت.
ایشان در
تفسیر خود از برخی اسرائیلیات نقل نموده و تفسیر وی در زمرهی تفاسیری است که
اسرائیلیات را با سند آنها ذکر کرده و جز درموارد اندکی به نقد و ارزیابی آنها
نپرداخته است.
مثلاً در ذیل
آیهی 189 سورهی اعراف، احادیثی را نقل میکند که مضمون آنها چنین است؛ آدم و
حوّا هنگام دنیا آمدن نوزادشان در دام وسوسهی شیطان گرفتار آمدند و فرزندان خود را
به توصیه شیطان، «عبدالحارث» یا «عبدالشمس» نام نهادند وبدین صورت، شیطان را با
فرزند خود، شریک خدا قرار دادند که به نظر میآید طبری این روایت را پذیرفته
است.[9]
2-
تفاسیری که روایات اسرائیلی را با سند ذکر کردهاند ولی آنها را مورد نقد و
بررسی قرار ندادهاند. از جملهی این تفاسیر، میتوان به تفسیر
درالمنثور سیوطی اشاره کرد.
نویسندهی
این تفسیر، جلال الدین سیوطی(م 911) است و اصل او از خانواده ایست که در شهر اسیوط،
شهری در صعید علیای مصر، میزیستند. همچنین گفته شده است که اصل او فارس بوده و
در بغداد سکونت داشته است و سپس به مصر مهاجرت کرده است.[10]
ایشان در
تفسیر خود، روایات را به ناقلانشان نسبت داده و اسناد احادیث را نقل کرده است ولی
به نقد آنها نپرداخته است. شاید وی بر این گمان بوده است که صرف آوردن نام ناقل
حدیث، مسئولیّتی را متوجّهی آنان نخواهد کرد.
در
این کتاب اسرائیلیّات فراوانی دربارهی داستان زندگی پیامبران و پیشینیان از جمله
داستان هاروت و ماروت و نیز داستان قربانی حضرت ابراهیم علیه السلام وجود دارد.
به
عقیدهی برخی از قرآن پژوهان[11]،
دو تفسیر طبری و سیوطی، پایه و اساس انتشار و پخش اسرائیلیات در کتابهای تفسیر
متأخر بوده است.
3-
تفاسیری که روایات اسرائیلی را با ذکر سند ذکر کردهاند و آنگاه آنها را مورد
نقد و بررسی قرار دادهاند. از جملهی این تفاسیر، تفسیر منهج الصادقین
است.
این
تفسیر که اثر گرانقدر ملافتح الله کاشانی از اعلام قرن دهم هجری است، یکی از
مشهورترین و قدیمیترین تفاسیر فارسی شیعه به شمار میرود که مفسران زیادی
از آن تأثیر پذیرفتهاند. درخصوص موضع این تفسیر در مورد اسرائیلیات باید گفت
گرچه ایشان داستانها و حکایات فراوانی را نقل کرده که رنگ روایات
اسرائیلی و مجعول داشته و با عصمت انبیاء و فرشتگان سازگار نیست، امّا در بیشتر
موارد تلاش داشته تا به نادرستی و بیپایه بودن این روایات اشاره
کند.
4-
تفاسیری که هر نوع روایات اسرائیلی را، که بیپایه بودن برخی از آنها نمایان
است، بدون سند و بدون هیچ نقدی و تحلیلی آورده است
1-
از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم
فرمودند:
«خداوند
انسان را آفرید در حالیکه 60 ذراع طول داشت. آنگاه فرمود: برو بر آن دسته از
فرشتگان سلام کن و سپس جواب آنان را بشنو که همان تحیّت تو و ذریّه توست. آدم
رفت وگفت: سلام علیکم. فرشتگان پاسخ
دادند: «السلام علکیم و رحمة الله» و جملهی اخیر یعنی «و رحمة الله» را بر آن
افزودند. پس هر که داخل بهشت شود، همانند آدم طول او 60 ذراع است و پیوسته خلق پس
از او تا امروز ناقص و کوتاه شدهاند.»[12]
این
روایت با مضمونی مشابه در کتاب صحیح بخاری نیز آمده است.[13]
2-
از مقاتل بن سلیمان نقل شده است که:
«از
ابا عبدالله علیه السلام پرسیدم: قامت آدم و حوا هنگام نزول به زمین چقدر بود؟
فرمود: ما در کتاب علی علیه السلام چنین یافتیم که خدای تعالی وقتی آدم و همسرش را
به زمین هبوط داد، دوپای آدم بر کوی صفا و سر آن بالاتر از افق آسمان بود. او از
بابت حرارت شدید به خداوند شکایت کرد و خداوند به جبرئیل وحی فرمود که آدم از حرارت
آفتاب ناراحت است. پس جبرئیل نگاهی به او افکند و او را فشرد که در نتیجه، طول آدم
70 ذراع و طول حوا 35 ذراع شد.[14]
همانگونه که
در قسمت قبل گذشت، روایات اسرائیلی مشأئی اسرائیل داشته و عمدتاً ریشته در کتب اهل
کتاب و مشخّصاً ریشه در سنّت یهودی دارد. از اینرو با تفحّص در سنّت یهودی
میتوان به مشأ روایات فوق که حاکی از خلقت عجیب و غریب آدم علی نبینا و آله و
علیه السلام و حواست پی برد.
در
تلمود، سنّت شفاهی یهود، آمده است:
«
خداوند از تمام مناطق زمین، خاکهایی برگزیده و تودهای انباشته از آنها ساخت و
از آن جسمی با دو چهره آفرید؛ به طوری که دریک سو مرد و در طرف دیگر زن قرار داشت؛
سپس آنرا از وسط به دو نیم کرد که از یکی آدم و از دیگری همسرش آفریده شد. آدم
بسیار قد بلند بود به نحوی که پای در زمین و سر در آسمان داشت و هنگامی که
میخوابید سر در مشرق و پا در مغرب داشت و خدا به او توانائی داده بود که تمام
دنیا را از ابتدا تا انتها میدید، امّا چون عصیان کرد از طولش کاسته شد تا
آنجا که به اندازهی سایر افراد بشر شد.»[15]
علاوه بر
این، اینگونه روایات در محک عقلی نیز سربلند بیرون نیامده و شامل اموری هستند که
عقل انسان از پذیرش ابا دارد و با دیگر آیات قرآنی نیز سازگار نیست. در ادامه به
چند مورد از آنها اشاره میکنیم:
الف)
لازمهی شصت ذراع بودن قامت انسان این است که جمجمهی او بیش از دو ذراع باشد. ولی
جمجمهی انسانهایی که در حفاریات باستانشناسی پیدا شده است، اختلاف زیادی
با جمجمههای انسانهای امروزی ندراد؛ مضاف بر این که در این کاوشات آثاری
از انسانهایی که دارای این طول قامت باشند، یافت نشده
است.
همچنین
لازمهی 60 ذراع بودن طول انسان این است که به مقتضای تناسب اندام و اعضاء، عرضش 17
ذراغ و یک هفتم ذراع باشد نه هفت ذراع، زیرا معمولاً عرض انسان، دو هفتم طول قامت
اوست. این در حالی است که اگر حدیث ابوهریره را بپذیریم، که بیان داشته عرض آدم هفت
ذراع بود، لازمهاش آن است که قامت وی 24 ذراع و نیم باشد نه 60 ذراع. در غیر
اینصورت انسانی به عرض 4 ذراع و قامت 60 ذراع انسان، ناموزن و بد منظر خواهد شد که
دست مصوّر خداوند از خلقت آن به دور است. همانگونه که خداوند در قرآن کریم فرمود: «
ولقد خلقنا الأنسان فی أحسن تقویم»[16]
یعنی ما انسان را با نیکوترین و متناسبترین قیافه و اندام خلق
کردیم.
ب)
نکتهی دیگر عدم امکان همزیستی آدم علیه السلام و حوّا با این نوع خلقت نامتناجس
است. در برخی احادیث که در بالا هم به آن اشاره شد، طول آدم 70 یا 60 ذراع و طول
حوّا 35 ذراع یعنی نصف قد آدم معرّفی شده است. روشن است چنین ناهمانگی در وضعیّت
ظاهری، امکان همزیستی همراه با سکون و آرامشی را فراهم نخواهد آورد. همجنس بودن از
جمله شرائط لازم برای دستیابی به آرامش روحی و سکون نفس است. همچنانکه خداوند
فرموده است: ««و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها»[17]
یعنی و از نشانههای اوست که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار
آنان آرامش یابید
از
ابن عباس روایت شده است که:
«خدا
خواب را بر آدم علیه السلام مستولی کرد و آنگاه از یکی از استخوانهای چپ
سینهی او، استخوانی را برداشت و جای آنرا با گوشت پر کرد؛ در حالیکه آدم همچنان در
خواب بود و آنگاه از آن استخوان، همسر آدم، حوا را آفرید و او را به صورت یک زن شکل
داد تا آدم در کنارش آرامش یابد. چون آدم از خواب برخاست، وی را در کنارش دید، به
او گفت: تو گوشت و خون و همسر من هستی و آنگاه به او الفت گرفت»[18]
همچنین در
تفسیر جامع البیان در ذیل آیهی 35 سورهی بقره آمده
است:
«هنگامی که
شیطان از درگاه رحمت الهی رانده و از بهشت بیرون شد، آدم را در بهشت جای دادند ولی
او تنها بود و بدون همسر در بهشت به سر میبرد تا اینکه خواب او را فرا گرفت.
وقتی که از خواب برخواست، ناگهان زنی را نشسته بر بالین خود دید که خداوند او را از
دندهاش آفریده بود. پرسید: تو کیستی؟ گفت: یک زن، برای چه آفریده شدهای؟
گفت: برای اینکه با من آرامش یابی»[19]
در
تفسیر درالمنثور نیز از قول ضحاک آمده است ذیل آیهی 1 سورهی نساء آمده
است: «منظور از آیه این است که خداوند حوا را از استخوان پشت آدم که پستترین
استخوانهاست، آفرید» و روایتی دیگر علاوه بر همسر آدم علیه السلام، زن ابلیس
را نیز آفریده شده از دندهی چپ
ابلیس میداند.[20]
1-
این مسئله که «حوا» از آخرین دندهی چپ آدم آفریده شده است، سخنی بی اساس است که از
برخی روایات اسرائیلی گرفته شده و هماهنگ با مطالبی است که در تورات تحریف شده
کنونی آمده است.
ریشهی جعلی
این روایات در سفر پیدایش تورات آمده است:
«...
و گفت: خداوندِ خدا، که خوب نیست اینکه آدم تنها بوده باشد، پس باید بیافرینیم از
برای او یاری و رفیقی که شبیه او باشد... پس انداخت خداوند بر آدم، آسایش خواب را،
پس آدم خوابید، پس گرفت پروردگار، استخوان پهلویی از پهلوهای او یعنی بیرون آورد
یکی از استخوانها پهلوی او را و پر کرد گوشت به جای آن و آنرا نزد آدم حاضر
گردانید و زمانیکه آدم او را دید گفت: این استخوانی است از استخوانهای من و
گوشتی از گوشت من...»[21]
2-
آفرینش همسر آدم علیه السلام از اجزای وجود خود آدم نبوده بلکه از باقیماندهی گل
او صورت گرفته است و این به حقیقت نزدیکتر است، چون زن و مرد هر دو انسانند و
باید از یک ماده آفریده شده باشند[22].
چنانکه درروایات اسلامی به آن تصریح شده است. از جمله میتوان به این روایت
اشاره کرد:
«شخصی از
امام محمد باقر علیه السلام پرسید: خداوند حوا را از چه آفرید؟ حضرت فرمودند: مردم
در این باره چه میگویند؟ او گفت: میگویند خداوند او را از دندههای
آدم آفرید. حضرت فرمودند: دروغ میگویند! آیا خداوند عاجز بود از اینکه وی را
از چیز دیگری بیافریند؟ راوی گفت: جانم فدای تو! وی را از چه آفرید؟ امام فرمودند:
پدرم از پدارنش به من خبر داد و گفت که پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم فرمود است:
خداوند تبارک و تعالی یک قبضه از خاک برداشت و با دو دست آنها را مخلوط کرد و از آن
آدم را آفرید و آنگاه از قسمت باقی ماندهی خاک، حوا را آفرید»[23]
همچنین در
حدیثی زاره از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: نزد ما مردمانی هستند که
میگویند حق تعالی آدم را از دندههای چپ آدم آفرید. امام فرمودند: خداوند
از آنچه ایشان میگوید منزّه است. این حرف را کسی میزند که معتقد است
خداوند قدرت نداشت برای آدم همسری را از راهی جز استخوان وی یبافریند و این اعتقاد،
راه را براعتراض کننده میگشاید که بگوید: اگر حوا از استخوان آدم آفریده شده
پس آدم با برخی از اعضای خود نزدیکی کرده!!! این افراد را چه میشود؟ خدا میان
ما و ایشان قضاوت کند»[24]
3-
اینگونه حکایت برخلاف مشاهده و حس است، زیرا طبق این روایات، دندهی آدم برداشته شد
و از آن «حوا» خلق شد. در نتیجه مردان باید یکی دنده کمتر از زنان در طرف چپ خود
داشته باشند؛ درحالیکه میدانیم هیچ تفاوتی میان دندههای زن و مرد وجود
ندارد و این تفاوت یک افسانهای بیش نیست.[25]
1-
از وهب بن منیه، چنین روایت شده که میگوید:
«زمانیکه آدم
و ذریّهاش یا زوجهاش- شک از ناقل است- در بهشت سکنی گزیدند، از درختی منع
شدند، این درخت با شاخههای پیچ در پیچ خود میوهای داشت که ملائکه برای
جاویدان ماندن خود از آن میخوردند و این همان میوهای بود که خدا، آدم و
همسرش را از خوردن آن برحذر داشته بود. زمانیکه ابلیس تصمیم گرفت تا آدم و حوا را
بفریبد، در شکم مار وارد شد و مار در آن زمان چهار پا داشت و از زیباترین حیواناتی
بود که خداوند خلق کرده بود، وقتی مار وارد بهشت شد و از درخت ممنوعه مقداری برگرفت
به سوی حوا آمد و گفت: به این درخت نگاه کن! چه خوش بو و خش طعم و خوش رنگ است. حوا
از درخت گرفت و مقداری از میوهاش را خورد و آنگاه نزد آدم رفته و همان را که
از شیطان شیده بود، به او باز گفت. آدم نیز آنرا خورد وبه دنبال آن زشتیهای
آنان آشکار شد. آدم خجالت کشید و داخل درختی خود را مخفی کرد. پرودگارش وی را ندا
داد که ای آدم کجائی؟ آدم گفت: پردوردگارا اینجا هستم. خدا گفت چرا بیرون
نمیآیی؟ گفت: پروردگارا از تو خجالت میکشم، خدا گفت ملعون است آن زمینی
که از آن خلق شدهای ... سپس فرمود: ای حوا تو بودی که بندهی مرا اغوا کردی،
از این پس هیچگاه باردار نخواهی شد مگر اینکه همراه با درد باشد و چنانچه بخواهی
وضع حمل کنی چندین مرتبه مشرف به مرگ میشوی! به مار نیز گفت: تو این ملعون را
در شکمت جای دادی تا آنکهی بندهی مرا بفریبد، تو ملعون هستی به لعنتی که پاهایت
در شکمت فرو میرود و برای تو رزق و روزی جز خاک نخواهد بود، تو دشمن بنی آدم
هستی و آنان نیز دشمن تو»[26]
2-
ابوهریره از پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم نقل
میکند:
«اگر
بنی اسرائیل نبود، هیچ گوشتی فاسد نمیشد و اگر حوا نبود، هیچ زنی به شوهرش
خیانت نمیکرد»[27]
3-
سعد بن مسیّب بیان میکند:
«بخدا سوگند
حضرت آدم علیه السلام زمانیکه از آن درخت ممنوعه تناول کرد، در حالت تعقّل و
هوشیاری نبود، بلکه حوا به او شراب نوشانده بود و او را درحالت مستی به نزدیک درخت
ممنوعه برد تا بدین کار مبادرت ورزد»[28]
4-
«و ابلیسی مر ایشان را شتاب همی کرد به خوردن آن گندمها و میگفت زود
باشید و از آن بخورید، حوا گفت: من بروم و از آن بخورمم، بنگریم تا خود چه خواهد
بود و برفت و پنج دانه از آن باز کرد و دو دانه بخورد و سه دانه پیش آدم برد و گفت:
ای آدم! من دو دانه خوردم و از آن هیچ گزندی نرسید و حوا را از آن گزندی نرسید. پس
آدم هم سه دانه بخورد»[29]
1-
سرچشمهی این خرافات همانند اسرائیلیّات قبل به منابع یهودی بازمیگردد. درکتب
یهود آمده است:
«امّا مار پس
او زشتترین و ناخوشترین همهی وحوش بود که خداوند در زمین به عمل آورده
بود و امّا آنچه در تورات لاتینی است، چنین میباشد که مار عیارترین همهی
جانداران بود که خدا آفریده بود و گفت مار زن را از برای چه چیزی خدا امر فرمود شما
را اینکه نخورید از همهی درختان بهشت، پس جواب داد آن زن مار را که ما از میوهی
درختانی که در بهشت است، میخوریم امّا از میوهی درختی که در وسط بهشت است
فرموده است ما را خدای تعالی اینکه نخوریم از آن، و نزدیک نشویم به آن مبادا که
بمیریم.
مار
گفت: به هیچ وجه نمیمیرید... پس زن، میوهی آن درخت را خورد وبه شوهر داد و او
هم خورد... پس خدا گفت به آدم که چه کسی دانا کرد تو را به اینکه برهنهای؟ مگر
آنکه تو خوردی از آن درختی که من فرموده بودم تو را که از آن نخوری، پس آدم گفت:
خداوندا این زن که با من کرده و رفیق من ساختی به من، از آن درخت داد پس من خوردم.
پس از آن زن میپرسد جواب میدهد که مار ما را فریب داد و رو به مار
میکند و میگوید پس مردود شدی تو از میان همهی حیوانات وبر سینهی خود
راه خواهی رفت و خواهی خورد خاک در تمام مدّت زندگی خود و رو به زن کرده و گفت،
بسیار خواهم ساخت دردهایت و درد حمل تو را و با درد خواهی زائید اولاد خود را، و رو
به آدم کرد و گفت: از آن پس لعنت میشود زمین در کار تو، به تعب و زحمت خواهی خورد از
زمین در همهی مدت روزهای زندگی خود»[30]
2-
نکتهی دیگر این رویات ناقلان آن، یعنی وهب بن منیه ودیگری ابوهریره است که این دو
نفر از اشخاص، اسرائیلیّات گستر و خرافهپرداز معروف اهل کتاب هستند که در
اشاعهی اینگونه خرافات در بین مسلمانان مهارت خاصی داشتند که متأسّفانه برخی از
مفسّران از اینگونه روایات استفاده کردند.
3-
تکیّهی اصلی این روایات آن است که آدم توسّط حوّا فریفته شد در حالیکه با آیات
الهی خلاف این مسئله را ثابت میکنند و هر دوی آدم و حوّا را فریفتهی شیطان
میداند، از جمله دلائل بر این ادّعا آن است که در همه جا در نقل حکایت ایشان،
از ضمیر تثنیه استفاده شده است به عنوان مثال در آیهی 20 از سورهی اعراف آمده است
که:
«فوسوس لهما
الشیطان» یعنی : شیطان، هر دوی آدم علیه السلام و حوا را وسوسه
کرد.
در
همان سوره میفرماید: «فدلّاهما بغرور فما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءتهما و
یخصفان علیهما من ورق الجنة فناداهما ربّهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرة و أقل لکما
انّ الشیطان لکما عدوّ مبین»
3-
در مورد حدیثی که بیان داشته که حوّا به حضرت آدم علیه السلام شراب خورانده است و
با حالت مستی از وی خواسته است تا از درخت ممنوعه تناول کند، باید گفت که این نیز
با آیات قرآنی ناسازگار است، چراکه در بهشت، شرابی وجود ندارد که مست کننده و زائل
کنندهی عقل باشد بلکه آیات قرآنی تصریح بر این مطلب دارند که شرابهای بهشتی
همانند شرابهای دنیا سکرآور و تباه کنندهی عقل نیست؛ همچنانکه در قرآن
آمده است: «لا فیها غولٌ و لاهم ینزفون»[31]
یعنی: شرابی که نه در آن مایهی تباهی عقل است و نه از آن مست
میشوند.
د)
اسرائیلیّات و نسبت شرک به آدم علیه السلام و حوّا
در
ذیل آیات 189 و 190 سورهی اعراف در برخی از تفاسیر اهل سنّت روایاتی جعلی به حضرت
آدم و حوّا نسبت داده شده است که به برخی از آنها اشاره
میکنیم:
1-
در روایتی منسوب به ابن عباس آمده
است:
«
حوّا برای آدم فرزندانی به دنیا آورد تا خدا را عبادت کنند و آنها را عبدالله و
عبیدالله و مانند آن مینامید. امّا هیچ کدام از آنها زنده نمیماند تا
اینکه روزی ابلیس به نزد آدم و حوا آمد وگفت: اگر شما نام فرزندانتان را چیزی جز
آنچه تاکنون نام مینهادید، انتخاب کنید. آنها زنده خواهند ماند و چون در نوبت
بعد حوّا فرزندی را برای آدم به دنیا آورد، آنها نامش را عبدالحرث(بندهی شیطان)
نامیدند و زنده ماند و در همین مورد است که خداوند تبارک وتعالی این آیات را نازل فرمود: «جعل له
شرکاء فیما اتاهما...»[32]
2-
از سمرة بن جندب به نقل از پیامبر
اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم روایت شده است که:
«هیچیک از
فرزندان حوا زنده نمیماند، پس نذر کرد که اگر فرزندش زنده ماند، نام وی را عبد
الحرث گذارد و فرزندش زنده ماند و حوا نیز به نذر خویش وفا کرد و فرزندش را عبد
الحرث نامید و این از القاهای شیطان و فرمان او بود»[33]
3-
از اهل تسنّن روایت کردهاند: آدم و حوا در نامگذاری فرزندشان برای خدا
شریک قرار دادند که جریان از این قرار بود که:
«مدّتی بود
که آدم و حوا صاحب فرزند نمیشدند، وقتی که به شیطان رسیدند، پیش او شکایت
کردند، گفت: اگر کاری کنم که صاحب فرزند شوید، او را به نام من نامگذاری
میکنید؟ گفتند: نام تو چیست؟ گفت نام من حرث است. هنگامی که صاحب فرزند شدند،
نامش را «عبدالحرث» گذاشتند.[34]
مضمون این
روایات خود بهترین دلیل بر فساد و بطلان آن است، زیرا آدم که خليفة الله و پیامبر
بزرگ الهی و دارای علم اسماء بود، با ترک اولی از بهشت به زمین آمد امّا کسی نبود
که راه شرک را انتخاب کند و فرزند خود را بندهی شیطان نام بگذارد. اینکار تنها در
شأن یک بت پرست جاهل و نادان وبیخبر است.
واز
آن عجیبتر اینکه این احادیث مزبور، متضمّن معجزه یا کرامت شیطان است که با
نامگذاری این فرزند به نام او، بر خلاف همهی فرزنداان گذشته زنده ماند.[35]
از
سوی دیگر باید گفت که با دلائل قطعی که در دست داریم، تمام انبیاء معصوم هستند و
مرتکب شرک و طاعت شیطان نمیشوند.[36]
امّا
در مورد حدیثی که از سمرة بن جندب نقل شده است باید گفت که وی از دروغپردازان مشهور
است که با گرفتن صد هزار درهم، پیشنهاد معاویه را بر اینکه روایتی را در ذیل 204
سورهی بقره، که در شأن کفّار و منافقان است را مربوط به حضرت علی علیه السلام
معرّفی کند و آیهی 207 سورهی بقره را در در شأن حضرت علی علیه السلام هست را
مربوط به معاویه بداند.
سمرة
بن جندب این مبلغ را برای چنین تحریف آشکاری که متضمّن مایه گذاشتن وی از دین خود
بود، کافی نمیدانست و آن قدر با معاویه چانه زد تا سرانجام هر دو با چهار هزار
درهم رضایت دادند.[37]
حال
آیا با این وضعیّت میتوان اطمینانی به روایات نقل شده از وی داشت و آیا ممکن
است شخصی که در قبال دریاف مبالغی اینچنینی روایاتی را جعل میکند در موارد
دیگر نیر دست به چنین اقدامی نزند؟
1-
قرآن کریم
2 -
رمزی، نعنامه، اسرائیلیّات و اثرهای کتب التفسیر، دارالقم،
3 - جدید
الإسلام، علی قلی، ترجمه و شرح سفر پیدایش تورات
4- محمد قاسمی، حمید، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای
انبیاء، انتشارات صدا و سیما
5 -
دیاری، محمد تقی، پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، دفتر پژوهش و نشر
مهرورزی، 1379
6 - شوشتری،
سید محمد تقی، طبری و تفسیر او در بوتهی نقد(پایاننامه)، بیجا،
بیتا، مرداد 1380
7- ابن کثیر، قصص الأنبیاء من القرآن و الأثر، دارالفکر، بیجا،
بیتا
8- جزائری نعمت الله، قصص الأنبیاء، ترجمهی فاطمهی مشایخ، انتشارات
فرمان، 1381
9 - رمزی،
نعناعه، اسرائیلیّات و اثرها فی کتب التفسیر، دارالقلم، بیجا،
بیتا
10 - سیوطی،
جلال الدین، الدرالمنثور، مرکز هجر للبحوث و الدراسات العربیه و
الإسلامیه.
11 - جدید
الإسلام، علی قلی، ترجمه وش رح سفر پیدایش تورات، قم: انتشارات انصاریان،
1375
12 - العروسی
الحویزی، علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین،
13 - راوندی، قصص
الأنیاء، مجمع البحوث السلامیه
14 - مکارم
شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، قم: دارالکتب الاسلامیه، 1366
15 - معرفت،
محمد هادی، تفسیر و مفسّرون، قم: مؤسسهی فرهنگی التمهید، 1380
16 - یغمایی،
حبیب، ترجمهی تفسیر طبری، انتشارات طوس
17- محمود ابوعزیز، سعد یوسف، اسرائیلیات و الموضوعات فی کتب التفاسیر،
المکتبة التوفیقیه
18 -
الطبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت: موسسهی الاعلمی للمطبوعات،
1415
19 - رفعیی،
ناصر، درسنامهی وضع حدیث، قم: مرکز جهانی علوم اسلامی، 1384
20 -
مخزن العرفان فی تفسیر القرآن، سیدی جامع التفاسیر
21 - نجمی، محمد
صادق، سیری در صحیحین
[1] - رمزی،
نعنامه، اسرائیلیّات و اثرهای کتب التفسیر، دارالقم، ص71
[2] - معرفت، محمد
هادی، تفسیر و مفسسرون، ج2، ص 70
[3] - جدید
الإسلام، علی قلی، ترجمه و شرح سفر پیدایش تورات، باب 32
[4] - معرفت، همان
و محمد قاسمی، حمید، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیاء، ص
12
[5] - معرفت،
همان، ص 114-115
[6] - دیاری، محمد
تقی، پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، ص 82
[7] - محمد قاسمی،
همان، ص 39-38
[8] - همان،
ص43-45
[9] - شوشتری، سید
محمد تقی، طبری و تفسیر او در بوتهی نقد(پایاننامه)، ص142
[10] - معرفت،
همان، ص 202
[11] - محمد هادی
معرفت، همان، ص 129
[12] - سیوطی، جلال
الدین، تفسیر درالمنثور، ج 1، ص 48 و ابن کثیر، قصص الأنبیاء من القرآن و الأثر، ص
53
[13] - نجمی، محمد صادق، سیری در صحیحین، ص
150
[14] - جزائری نعمت
الله، قصص الأنبیاء، ترجمهی فاظمهی مشایخ، ص 50
[15] - رمزی،
نعناعه، همان، ص 376
[16] - تین، آیهی
4
[17] - روم/
21
[18] - یغمایی،
حبیب، ترجمهی تفسیر طبری، ج1، ص 50
[19] - طبری، محمد
بن جریر، جامع البیان، ج1، ص 267
[20] - سیوطی،
همان، ج2، ص 116
[21] - جدید
الإسلام، همان، باب دوّم، ص 107
[22] - مخزن
العرفان فی تفسیر القرآن، ج4 ، ص 7
[23] - العروسی الحویزی، علی بن جمعه، تفسیر
نورالثقلین، ج 1، ص 429
[24] - راوندی، قصص الأنیاء، ص 57
[25] - مکارم
شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج19، ص381
[26] - معرفت،
همان، ص 166
[27] - سیوطی، همان
ص 54
[28] - طبری، تفسیر
طبری، ج1، ص33
[29] - یغمایی،
همان، ص 13
[30] - جدید
الإسلام، همان، باب سوّم، ص 114
[31] - صافات،
47
[32] - ابی جربر
طبری، همان، ج13، ص310 و سیوطی، همان، ج3، ص 152
[33] - ابی جریر
طبری، همان، ص 309 و محمود ابوعزیز،
همان، ص 211
[34] - الطبرسی،
تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص136
[35] - مکارم
شیرازی همان، ج7، ص 53و 54
[36] - الطبرسی،
همان، ص137
[37] - رفعیی،
ناصر، درسنامهی وضع حدیث، ص 65