وهابيت نام فرقهاي انحرافي در ميان مسلمانان است كه در قرن دوازدهم به
رهبري محمد بن عبدالوهاب اعلام موجوديت كرد و نه تنها بسياري از عقايد شيعيان را
مساوي با كفر و شرك دانست، بلكه با برخي از اعتقادات مشترك ميان تمام مسلمانان نيز
حمله برده و اعتقاد به آنها را مستلزم خروج از دين دانست. آنچه در اين نوشتار
ميآيد، بررسي برخي شبهاتي است كه از سوي وهابيان بر اعتقادات شيعه وارد شده است.
شبهات موجود پيرامون مسائلي همچون اتهام ارتداد صحابه به وسيله شيعه، برداشت ناصحيح
از كلام مرحوم مجلسي راجع به عصمت پيامبران و ائمه عليهم السلام، اتهام ناسزاگويي
به صحابه به وسيله شيعه، تعارض علم غيب امام با كشتهشدن او به وسيله زهر و ...
است.
سلفیّه، پدیدهای ناخواسته و نسبتاً نوخواسته است که انحصارطلبانه، مدّعی
مسلمانی است و همه را جز خود کافر میداند. سلفیّه؛ كه در حقيقت همان بستر وهابیت
است، هیچ مذهبی جز خود را قبول ندارد و بر اين باور است كه باید عصر سلف؛ یعنی
دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین را اختیار نمود. ابن تیمیه و شاگردان و
پیروان مکتب او به بهانهی طرح لزوم بازگشت به اسلام سلف، به بیان نظریات و عقایدي
عجيب دربارهی مسائل گوناگون اسلامی پرداخته که بر اساس این نظریات، بسیاری از
افکار و اعمال مسلمانان زیر سؤال میرفت و شمار زیادی از یکتاپرستان از جرگهی
اسلام بیرون رانده میشوند.
در
نیمهی اول قرن دوازدهم هـ.ق، فردی به نام «محمّد بن عبدالوهاب» ظهور کرد و به
بازسازی افکار ابن تیمیه همّت گمارد. وی به عنوان مجدّد تفکرات سلفی در اثر همکاری
با یکی از فرمانروایان منطقهی «نجد» به نام «محمّد بن سعود» توانست این عقیده را
در بزرگترین پایگاه اسلام ـ مکهی مکرمه و مدینهی منوّره ـ حاکم سازد.[1]
اخيرا کتابچهای با عنوان «سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد» انتشار
یافته، 189 سؤال در آن طرح گردیده که هدفش انتقاد از عقاید شیعه است. در اين نوشتار
به بررسي شبهاتي چند از اين كتاب خواهيم پرداخت. پيش از آن برای آشنایی با محتوای
این کتابچه، نکاتی را یادآور میشویم:
1-
طراحان پرسش، در این کتابچه، گاهی یک پرسش را 27 بار تکرار کردهاند، مثلاً
دربارهی «عقیدهی شیعه در مورد ارتداد صحابه» در حالی که میتوانستند با طرح یک
پرسش منظور خود را برسانند. به نظر میرسد خواستند از این طریق سؤالها را زیاد
بکنند!
2-
پاسخ
برخی از پرسشها در پرسشهای بعد آمده است؛ مثلاً دربارهی ارتداد صحابه حدیثی را
از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
نقل میکند که آن حضرت میفرماید: «من در کنار حوض کوثر بودم، گروهی از یارانم
میخواستند وارد شوند، ولی از ورود آنها جلوگیری شد. من گفتم آنان اصحاب و یارانم
هستند. خطاب آمد: نمیدانی که بعد از تو چه بدعتهایی در دین نهادند!» همین حدیث پاسخ 27 پرسشی است که دربارهی
ارتداد صحابه طرح گردیده است.
3-
برخی
از پرسشها انتقاد از نظر شخصی یک عالم شیعی است، در حالی که آن را به همه شیعیان
نسبت میدهد.
4-
برخی
از مسائل مسلّم تاریخی قاطعانه مورد انکار قرار گرفته، یاد شده و اصرار بر این است
که وانمود شود میان صحابه هیچ اختلاف نظریه و نزاعی وجود نداشته و محبت کامل میان
بنی هاشم و بنی امیه برقرار بوده است و برای این مطلب، ادلهی واهی آوردهاند مانند
چیز از هراج میان این هر گروه.
در
این کتابچه بیش از هر چیز روی سه موضوع تکیه شده است:
1.
ارتداد صحابه، به این معنا که شیعه معتقد است صحابه بعد از پیامبر (ص) مرتد
شوند.
2.
سبّ
صحابه و این که شیعه به صحابهی پیامبر ناسزا میگویند.
3.
بیاحترامی نسبت به عایشه همسر پیامبر گرامی صلیاللهعلیهوآلهوسلم.
در
اين نوشتار به پنج شبهه از شبهات موجود در اين كتابچه پرداخته و به آنان پاسخ
خواهيم داد.
چنانكه در مقدمه اين نوشتار آورده شد، به بررسي پنج شبهه مهم از شبهات
وهابيان خواهيم پرداخت كه عناوين آنها به طور مختصر عبارتند
از:
الف.
ارتداد صحابه پيامبر اكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم پس از
ايشان؛
ب.
همراهي و مصاحبت ابوبكر با رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، دليلي بر تقدم او در
امر خلافت؛
ج.
عصمت ائمه شيعه از اشتباه؛
د.
تنافي علم غيب امام با مسموميت وي به وسيله زهر؛
هـ.
ناسزاگويي شيعه به صحابه پيامبر گرامي اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم
ابن
اثیر جرزی، محدث عالی مقامی که در سال 544 متولد شد و در سال 606 از دنیا رفت با
نگارش کتاب «جامع الأصول فی أحادیث الرسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم» توانست احادیث شش
کتاب را در آن گردآورد و در جلد دهم، فرع دوم، در موضوع «حوض» ده روایت از طریق
صحیح بخاری و مسلم نقل کرده که همگی حاکی از ارتداد گروهی از صحابه بعد از رحلت
پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم
است. از آنجا که نقل همه این احادیث به درازا میکشد، به نقل دو حدیث اکتفا
میکنیم:
1.
بخاری از ابوهریره نقل میکند که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «یرد علیّ
یوم القیامه رهط من أصحابی فیجعلون عن الحوض فأقول: یا ربّ أصحابی، فیقول: إنه لا
علم لک بما أحدثوا بعدك، إنّهم ارتدّوا علی أدبارهم القهقری» »[2]
«در روز قیامت گروهی از اصحاب من بر من وارد میشوند، ولی آنها را از حوض میرانند.
میگویم خدایا! آنها یاران من هستند، خطاب میآید: تو نمیدانی بعد از تو چه
بدعتهایي گذاردند؟ آنان مرتد شدند و به حال پیشین بازگشتند.»
2.
بخاری در صحیح خود نقل میکند: پیامبر (ص) فرمود:
«من در کنار حوض میایستم، ناگهان گروهی ظاهر
میشوند، آنگاه که آنان را شناختم، یک نفر میان من و آنها پدیدار میشود و
میگوید: بیایید برویم. میگویم: آن را کجا میبردی؟ میگوید: به سوی آتش.
میپرسم: آنها چه کردهاند؟ میگوید: مرتد شدهاند و به حالت پیشین
بازگشتهاند.» [3]
باز
گروه دیگر ظاهر میشوند. آنگاه که ایشان را شناختم، مردی میان من و آنان حاضر
میشود و میگوید: بیایید. میپرسم: کجا؟ میگوید: به سوی آتش. میپرسم: چه
کردهاند؟ میگوید: مرتد شده و به حالت پیشین بازگشتهاند. کسی از آنان نجات
نمییابد مگر گروهی اندک.» [4]
این دو حدیث را برای نمونه کردیم، بقیهی احادیث نیز به همین مضمون
است.
اکنون با وجود این احادیث، آن هم در صحیحترین کتابهای اهل سنت، آیا
شایسته است که ارتداد صحابه به شیعه نسبت داده شود، در حالی که صحیح بخاري، راوی
این دو حدیث و احاديث ديگري در همين باب است. شیعه هرگز صحابه را به طور مطلق تکفیر
نکرده؛ زیرا گروهی از آنان بر بیعت امام علی عليهالسلام باقی مانده و پیشگامان تشیع بودند و گروه
زیادی از آنان برای ما شناخته نیستند و ما دربارهی آنان جز خیر گمان نمیبریم.
گروهی نیز بیعتی را که با امام داشتند، شکستند و اینان از نظر شیعه پیمانشکنان
هستند که در اسلام حکمشان روشن است.[5]
پاسخ:
اولا
اگر خلیفه پیغمبر منحصر به ابیبکر بود ممکن بود چنین احتمال داد ولی اهل سنت به
خلافت خلفاي راشدین معتقدند كه آنها چهار نفر بودند. اگر این برهان صحیح و حفظ وجود
خلیفه در مقابل خطرات لازم بود میبایستی پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم هر چهار خلیفه را
که حاضر در مکه بودند با خود ببرد نه آنکه یکی را ببرد و سه نفر دیگر را بگذارد
بلکه یکی از آنها را در معرض خطر شمشيرها قرار دهد و در بستر خود بخواباند که
محققاً آن شب بستر پیغمبر عليهالسلام در معرض حملهی دشمنان بود.
ثانیاً طبری در تاریخ خود از گروهي نقل ميكند كه ابوبکر از حرکت آن حضرت
خبر نداشته بلکه وقتی نزد علی عليهالسلام رفت و از حال آن حضرت جویا شد علی عليهالسلام فرمود به غار رفته است. اگر کاری داری نزد
آن حضرت بشتاب. ابیبکر شتابان رفت تا به آن حضرت رسید و ناچار به اتفاق آن حضرت
رفتند.[6]
پس معلوم میشود که ابوبکر در این سفر مجبور نبود و به اختیار خودش سفر را برگزید و
حضرت او را با خود برد. بلکه بنابر اخبار دیگر بردن ابیبکر تصادفی و از خوف فتنه و
خبر دادن به دشمنان بوده چنانکه علماء منصف اهل سنت اقرار به این معنی دارند که از
جمله شیخ ابوالقاسم بن صباغ که از مشاهیر علمای خود اهل سنت است در کتاب النور و
البرهان در حالات رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم از محمد بن اسحاق از احسان بن
ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت از امام علی عليهالسلام خواست تا در بستر او بخوابد و خوف داشت از
اینکه ابیبکر کفار را به سوي رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم راهنمايي كند، پس
ناگزير او را با خود همراه كرده و به جانب غار روانه شدند. ثالثاً اساسا مسافرت با
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم چه
دليلي بر مشروعيت خلافت ابوبكر و تقدم وي در امر خلافت دارد؟[7]
از این گذشته، اگر همراهي با رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نوعي فضیلت است،
فداکاری علی عليهالسلام در آن شب فضيلت به شمار نميآيد؟ علی عليهالسلام به امر پیامبر به کانون خطر شتافت، اما
ابوبكر از منطقه خطر به نقطهی امن گریخت، حال کدام برتر و بالاتر است؟ فرض کنید
همراهي با رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فضیلت است، ولی این سبب نمیشود که این
فرد تا آخر عمر معصوم و عادل باشد و ما نتوانیم دربارهی کارهای او انتقادی داشته
باشیم و يا با مدارک علمی و موازین شرعی نتوانيم دربارهی کارهای او داوری
کنیم.
پاسخ:
مسأله سهو امامان، به سان سهو پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم قرنها مورد بحث و
گفتگو است. رأی مشهور در میان امامیه این است که فرد معصوم همان طور که از گناه
مصون است، از خطا و اشتباه نیز به دور است؛ زیرا اشتباه و خطا در امور زندگی، کم کم
سبب میشود که مردم به علت آنان در تلیغ احکام نیز شک و تردید کنند. از این جهت،
گروهی از اهل سنت معتقدند که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در غیر امور دینی
سهو و اشتباه میکند نظير این سؤال در مورد امامان، مطرح است. بزرگان شیعه؛ مانند
شیخ مفید، از شخصیتهایی است که هر نوع سهو و خطا را از امامان نفی میکند و
روایاتی را که در این مورد وارد شده، خبر واحد دانسته که نمیتوانند مدرک عقیده
باشند و افرادی از امامیّه که دربارهی پیامبر و امام، معتقد به سهو هستند، را به
شدت مورد انتقاد قرار میگیرند. مرحوم مجلسی نیز یادآور میشود که مشهور در میان
امامیه این است که از آن حضرت سهو صادر نشده و دلایل آنها را نقل میکند؛ به ویژه
یادآور میشود که امام پیوسته به وسیلهی روح القدس یاری میشود و او بازدارنده از
سهو و خطا است. سپس در آخر میگوید: من در این مسأله چیزی نمیگویم؛ زیرا هر دو طرف
برای خود دلایلی دارند. [8]
در پایان یادآور میشویم که عصمت انبیا و اولیا در مسائل مربوط به تبلیغ رسالت و
بیان احکام الهی و معارف، جای بحث و گفتگو نیست و اگر سخنی هست، دربارهی امور جزئی
زندگی است که ارتباط به دین و تربیت ندارد.
پاسخ:
اولاً گاهی شهادت در راه خدا و گزینش اختیار مرگِ سرخ، برای امام عليهالسلام یک تکلیف، بلکه عین تسلیم نسبت به خواست
خداست. حسین بن علی عليهالسلام
با کمال آگاهی و اختیار، راه کربلا
را پیش گرفت و میدانست که کشته میشود. امّا شهادت برای او یک تکلیف بود تا
مسلمانان را با ماهیت واقعی امویان آگاه سازد. پس در مقابل حکومت جائر، امام با علم
قطعی به مرگ، باید به استقبال شهادت برود و به تکلیفش عمل کند. دربارهی دیگر
پیشوایان، باید گفت مسمومیت آنان، ناشی از جهادهای لسانی و قلمی آنان بر ضدّ
ستمگران و خلفای جور بوده است واکنش این جهادها جز این نبود که دشمنان بر ضد آنان
به پا خيزند و آنان را به هر وسيلهاي نابود كنند. پس اگر گفته ميشود كه شهادت و
مرگ آنان به اختیار خودشان بود، مقصود همین است که آنان با اختیار کامل به نبرد با
ستمگران برخاستند و نتیجهی قطعی آن، همان شهادت و مسمومیت آنان بوده است و اگر
ایشان دست روی دست میگذاشته و یا ستایشگر ستمگران و خلفای اموی و عباسی میشدند،
هرگز به استقبال شهادت نمیرفتند. زندگی پیشوایان، زندگی انزوایی و گوشهگیری نبود.
آنان در متن اجتماع به تبلیغ احکام، بیان عقاید و دیگر وظایف میپرداختند و نتیجه
قطعی این نوع رفتارها شهادت و مسمومیتشان بود و آنها با اختیار کامل پذیرای این
مسمومیت بودند و این کار به خاطر پیشبرد مقاصد اسلام بود.
ولی
در مواردی که در خانهی خود مسموم شدند، به خاطر این است که آگاهی آنان از غیب در
گرو خواست و ارادهی خداوند بوده است. اگر وضعیت ایجاد میکند، از این علم و آگاهی
بهره میگرفتند. بنابراین، ممکن است در این موارد، از این علم غیب بهره نگرفتهاند،
شاید هم مصلحت نبوده است. بنابراین، آگاهی پیامبر و امام از غیب، مانند کسی است که
نامهای همراه دارد و هرگاه بخواهد از محتوای آن آگاه گردد، میتواند بگشاید و از
مضمونش آگاه گردد. اگر پیامبر و امام در مواردی هدف تیر حوادث ناگوار و مصایب قرار
میگرفتند، به خاطر آن بود که روی مصالحی نمیخواستند به علمی که در باطن وجودشان
است توجه کنند و مصلحت الاهی اقتضا میکرد که در این موارد از اختیار خود بهرهمند
نشود و اگر هم به آن علم توجه میکردند، چون تسلیم محض خواست خدا بودند به استقبال
شهادت میرفتند.[9]
پاسخ:
اولاً «سبّ» و ناسزا مطلقاً در اسلام حرام است و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به شدت از آن نهی
کرده است. محدثان اسلام از هر دو گروه از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل میکنند که آن
حضرت فرمود: «سبابُ المؤمن فسوق»[10]
دشنام دادن به مؤمن و ناسزاگویی به وی، فسق و گناه است.
اما
مسأله لعن كه به معنی بیزاری از اعمال زشت یک فرد است ـ خواه از صحابه باشد یا از
تابعین یا از گروه دیگر ـ شاخهای از امر به معروف و نهی از منکر به شمار میآید و
از شئون انسانهای وارسته است. حتی خداوند متعال نیز در قرآن گروهی را لعن کرده
است.
ثانیاً این موضوع مربوط به همهی صحابه نیست. مجموع صحابهی پیامبر، حدود
یکصدهزار نفر بودهاند که نام حدود پانزده هزار نفر از آنان ثبت شده و بقیه از هر
نظر مجهول و ناشناختهاند. چگونه میشود فرد خردمند، تیر به تاریکی اندازد. و افراد
ناشناخته را دشنام دهد؟
ثالثاً در میان پانزده هزار صحابی که نام و خصوصیات آنان آمده، گروه زیادی
از آنها در مصائب و رنجهایی که به اهل بیت رسیده، نقشی نداشته و اساسا گروهی از
آنها پیشگامان تشیع بودند و علی عليهالسلام را از آغاز به عنوان خلافت و امامت شناختند
و بر این فکر پایدار بودند. چگونه میتوان به افرادی که هیچ جرم و خطایی ندارند،
دشنام داد؟
البته آنان که نسبت به حقوق اهل بیت عليهم السلام تجاوز کرده و مقام و
منزلت ایشان را رعایت نکردند، مستحق بيزاري و لعن هستند و شیعیان به خاطر این برخی
از آنها لعن میکنند که آن فرد از مقام و موقعیت خود غافل گردیده و با وجود درک
مصاحبت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر خلاف دستور او
رفتار کرده، به نحوی که مستحق بیزاری گردیده است.[11]
رابعاً: اگر «سبّ» صحابه کفرآور است پس چرا معاویه و پیروان او را که به
فرد اکمل از صحابه و افضل خلفا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب عليهالسلام سبّ و لعن نمودند کافر نمیخوانید.[12]
و اگر «سبّ» صحابه مخصوصاً خلفای راشدین کفرآور است پس چرا حکم به کفر عایشه امّ
المؤمنین نمینمائید که تمام علماء و مورخین خودتان نوشتهاند پیوسته به خلیفه
عثمان «سبّ» و شتم مینمود و علناً میگفت (اقتلوا نعثلا فقد کفر) یعنی بکشید ابن
پیر خرفت را (که مراد عثمان باشد) چرا كه به تحقیق کافر شده است.[13]
1-
ابن
حنبل، احمد، مسند حنبل، بيروت، دارصادر.
2-
ابن
قتيبة دينوري، عبدالله بن مسلم، الامامة و السياسة، تحقيق علي شيري، قم، انتشارات
سيدرضي، 1413ق.
3-
البخاری، صحیح البخاری، دارالفکر، بیچا، 1401 هـ.ق.
4-
حراني، ابن شعبه، تحف العقول، قم، انتشارات جامعه
مدرسين.
5-
رضوانی، علی اصغر، سلفیگری (وهابیت) و پاسخ به شبهات، قم، انتشارات مسجد
مقدس جمکران، چاپ اول، زمستان 1384.
6-
سبحانی، جعفر، رهنمای حقیقت، قم، نشر مشعر، چاپ پنجم،
تابستان1387.
7-
شرف
الدین الموسوی، عبدالحسین، المراجعات، النشذ للمجمع العالمی لأهل البیت (ع)، ط2،
1426 هـ.ق.
8-
شیرازی، سلطان الواعظین، شبهای پیشاور، طهران، دارالکتاب الاسلامی، چاپ 34،
1370.
9-
طبری، محمد، پاسخ جوان شیعی به پرسشهای وهابیان، قم، مشعر، چاپ چهارم،
تابستان 1387.
10-
الکثیری، محمد، السلفیه بین اهل السنه و الامامه، انتشارات الغدیر، ط1،
1418هـ.ق.
11-
مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء،
1403.
[1]- رضوانی، علی اصغر، سلفیگری (وهابیت) و پاسخ به شبهات، (جمکران، انتشارات
مسجد مقدّس جمکران، چاپ اوّل، زمستان 1384)، ص11.
[2]- البخاری، صحیح البخاری، (بیجا، دارالفکر للطباعه، بیچا، 1401هـ.ق)، ج7،
ص208.
[3]- همان.
[4]- همان.
[5]- طبری،
محمد، پاسخ جوان شیعی به پرسشهای وهابیان، (قم، مشعر، چاپ چهارم، 1287)،
ص33.
[6] .
طبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، ج2، ص100
[7]- شیرازی، شبهای پیشاور، (طهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ 34، 1370)،
ص375.
[8]- بحارالانوار، ج17، ص110 – 127.
[9]- طبری،
محمد، همان، ص58.
[10]- ابن شعبه حراني، تحف العقول، ص212 و احمد حنبل،
مسند احمد، ج1، ص439.
[11]- شیرازی، همان، ص584، سبحانی، جعفر، رهنماي حقيقت، ص654، طبری، محمد، همان،
ص175.
[12]- ر.ک: معاویه یلعن امیرالمؤمنین (ع): العقد
الفرید لاین عبدربه: ج4، ص366 و به نقل از مراجعات: نویسنده: شرف الدین الموسوی،
عبدالحسین، (بیجا، النشر للمجمع العالمی لأهل البیت (ع)، ط2، 1426
هـ.ق)
[13] . ابن
جرير طبري، همان، ج4، ص477 و ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، ج1، ص72 و
الکثیری، محمد، السلفیه بین اهل السنه و الامامه، ص697.