سیده منیره
سجادیان
رجعت به معنای بازگشت
برخی مومنان و کافران به دنیای مادی به هنگام ظهور امام زمان(علیهالسلام) از
باورهای اصیل شیعه امامیه به شمار میرود، با وجود این، اهل سنت همواره به
انکار آن همت گماشتهاند. این نوشتار بر آن است تا سیری اجمالی در این مسئله
داشته باشد. بر اساس مهمترین یافتههای این پژوهش، رجعت به لحاظ عقلی امری
است که ذاتا امکان وقوع داشته، آیات و روایات متعددی از اصل وقوع آن خبر داده
و جزئیات فراوانی از این حقیقت را بازگو کردهاند.
حوادث و اتفاقاتی که در آخر زمان و پیش از قیام قیامت رخ خواهد داد برای
انسان سؤالاتی را به وجود میآورد که ذهن را به خود مشغول میکنند.
یکی
از این مسائل و حوادث مهم، مسئله رجعت میباشد که این مسأله مورد اختلاف شیعه و سنی
نیز میباشد.
شیعیان طبق روایات رسیده از ائمه و آیات قرآن اعتقاد به رجعت داشته، از این
رو باور دارند که در هنگام قیام حضرت مهدی (عج) خداوند گروهی از اولیاء الهی و
عدهای از معاندان که از دنیا رفتهاند به دنیا برمیگردند و این به جهت عذت بخشیدن
مؤمنان و ذلیل و خوار کردن کافران میباشد.
اهل
سنت این مسئله را قبول نداشته و چه بسا به کسانی که اعتقاد به این مسءله دارند نیز
اشکال میگیرند و افکار و عقاید آنها را فاسد میدانند.
رجعتی که مورد قبول شیعه است قطعاً اثر سازنده تربیتی میتواند داشته باشد
و آن این است که چون در رجعت انسانهای بسیار خوب و در مقابل انسانهای بسیار بد
بازمیگردند انسان نشویق میشود تا بکوشد مصداق انسان خوب
شود.
در
این نوشتار نگاهی به مهمترین سوالات موجود در مسئله رجعت خواهیم
داشت.
رجعت
مصدر ثلاثی مجرد از باب رجع، یرجع، رجوعاً است که در کتابهای لغت این واژه را
به معنای «بازگشت» معنا کردهاند.[1]
در
اصطلاح عالمان شیعی رجعت بدین معناست که خداوند گروهی از اموات را به همان اندام و
صورت و شکلی که قبل از مردن داشتند، به دنیا برمیگرداند. از این گروه افرادی هستند
که از لحاظ ایمان در اوج و افرادی هستند که از لحاظ کفر و الحاد در اوج هستند تا
مؤمنان را عزت ببخشد و کافران را ذلیل و خوار گرداند و حق مظلومان را از ستمگران از
این طریق بستاند که این رجعت در هنگام قیام حضرت مهدی (علیه السلام) رخ میدهد.[2]
به
طور کلی مسائل اعتقادی به دلیل جایگاه والایی که دارند از اهمیت بالایی برخوردارند
چرا که نقش مسائل اعتقادی، نقش مبنایی است به این معنا که پشتوانه امور اخلاقی و
تضمینی برای عمل به احکام الهی و در نتیجه قرب به پروردگار
است.
با
نگاهی به تاریخ زندگانی ائمه اطهار علیهم السلام، این موضوع روشن میشود که ائمه
افزون بر سخنانشان مبنی بر اهیمت مسائل اعتقادی، عملاً نیز با تشکیل کلاشهای درس و
بحث و پرورش شاگردان و برپائی مناظرات به این موضوع اهمیت ویژهای میدادند؛ از این
رو، رجعت نیز به دلیل اینکه در جایگاه مسائل عقیدتی قرار دارد از اهمیت بالایی
برخوردار است.
اگرچه رجعت از اصول اعتقادات اسلامی نیست که عقیده به آن و دقت در آن واجب
باشد، اما از امور ضروری و بدیهی نزد شیعه است و اهمیت عقیده به رجعت نزد شیعیان به
چند جهت است که به آن موارد خواهیم پرداخت.
1-
رجعت از جمله عقائدی است که از همان ابتدای اسلام پیامبر (صلی الله علیه و آله و
سلم) به آن اهمیت داده و برای مردم بیان نموده است. روایت است که «علی (علیه
السلام) در مسجد خوابیده بود، در این حال پیامبر تشریف آوردند و با پای مبارک، علی
(علیه السلام) را حرکت داده، بیدار کردند، آن گاه فرمودند: ای جنبنده زمین برخیز،
مردی از یاران حضرت گفت ای پیامبر خدا ما نیز یکدیگر را با این نام بخوانیم؟ فرمود:
نه به خدا قسم، این لقب مخصوص علی (علیه السلام) است او همان جنبندهای است که خدا
در قرآن فرموده است، هنگامی که عذاب بر آنها حتمی و قطعی شود، جنبندهای از زمین بیرون آریم
که به آنها میگوید: مردم به نشانههای ما ایمان نمیآورند» آن گاه پیامبر فرمود:
ای علی، خدا تو را در آخر زمان به بهترین صورت بیرون آورد در حالی که آهنی در دست
داری و دشمنانت را با آن علامت میگذاری...»[3]
حدیث
دیگری از امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اصبغ بن بناته نقل شده که سخنانی میان امام
علی (علیه السلام) و ابن کوّا رد و بدل شد. در این حدیث حضرت برای ابن کوّا مسئله
رجعت را اثبات میکنند.[4]
امام
باقر (علیه السلام) نیز در این باره از امام
علی (علیه السلام) نقل میکند که فرمود: «من قسمت کننده... من صاحب
رجعتها و دولتها و صاحب عصا و آهن داغ زنندهام. من آن جنبنده زمین هستم که با
مردم سخن میگوید.»[5]
تعداد احادیث راجع به رجعت به اندازهای است که علمای شیعه در آن ادعای
تواتر کردهاند. چنانکه علامه مجلسی میفرمایند: «چگونه کسی که به ائمه اطهار علیهم
السلام ایمان دارد، درباره رجعت که در بیش از دویست روایت صریح مطرح شده شک میکند؟
...اگر احادیث رجعت متواتر نباشد، پس در چه چیزی میتوان ادعای تواتر کرد در حالی
که تمام شیعه روایات رجعت را نقل کردهاند.»[6]
بنابراین یک بعد اهمیت رجعت به جهت سابقه آن در اسلام است و سخنان پیامبر و
ائمه نیز در جهت اثبات مسئله رجعت بوده است.
2-
اهمیت دیگر رجعت نزد شیعه آیات فراوانی است در قرآن که یا خود به روشنی ظهور در
مسئلهی رجعت دارد و یا با روایاتی
که از ائمه رسیده به رجعت تفسیر شده، و شیعیان هم چون نظر ائمه را در مورد آیات
قرآن سند میدانند، از این رو تفسیر این آیات به رجعت را قبول دارند که ما در
بحثهای بعدی و در مسئلهی اثبات
رجعت به چند آیه اشاره خواهیم کرد.
3-
اهمیت دیگر مسئله رجعت نزد شیعه، به جهت این است که علمای شیعه بر این امر اجماع
کردهاند، و اجماع علمای شیعه بر امری حکایت از رأی معصوم دارد. بزرگانی همچون شیخ
صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طبرسی، سید بن طاووس، علامه مجلسی، شیخ حر عاملی بر
صحت آن اجماع و اتفاق دارند. به عنوان نمونه، شیخ صدوق در رساله اعتقادات مینویسد:
«اعتقاد ما در مورد رجعت عبارت است از این که این عقیده حق و صحیح است.[7]
شیخ مفید عقیده به رجعت را مورد اتفاق همه شیعیان دانسته است.[8]
طبرسی بر این باور است که همه شیعیان امامیه در مورد رجعت اجماع کردهاند و اخبار
آن را تأیید میکند و لذا هرگز جای تأویل نیست.[9]
شیخ
حر عاملی میفرماید: «احادیث رجعت متواتر است و هرگز قابل تأویل نیست.»[10]
«ثبوت رجعت از ضروریات مذهب شیعه است.»[11]
شیخ
مجتبی قزوینی مینویسد: «احادیث رجعت انصافاً از حد تواتر بیشتر است اگر کسی
تواتر اجمالی آن را هم نپذیرد از مقام علم و عقل دور است.»[12]
نتیجه آنکه به دلایل یادشده عقیده به رجعت نزد شیعه اهمیت بالایی دارد و
همین اعتقاد به رجعت است که شیعه را از دیگر فرقهها متمایز کرده
است.
اهل
سنت بر خلاف شیعه در رد عقیده به رجعت تلاش نموهاند به طوری که شیعه را به دلیل
اعتقاد به رجعت مورد سرزنش قرار داده و افکار و عقاید شیعه را فاسد
دانستهاند.
به
عنوان مثال «جابر بن یزید جعفی» از یاران نزدیک امام باقر و امام صادق (علیه
السلام) بود. سفیان راجع به او میگوید: «مردی بسیار راستگو بود و کسی را در نقل
حدیث پرهیزگارتر از جابر ندیدم.»[13]
جابر جعفی چنان موقعیتی میان مردم داشت که بسیاری از آنها از وی روایت نقل
میکردند، با وجود این، وقتی وی عقیدهی خود مبنی بر درستی آموزهی رجعت را ابراز کرد، دیگر حدیثی از او نقل
نکرد.[14]
ابن
اثیر رجعت را مذهب گروهی از فرق مسلمین میداند که میگویند «مردهها به دنیا
بازمیگردند.» آنگاه در رد این نظریه مینویسد: «ریشه این عقیده، گروهی از مردم
هستند که در زمان جاهلیت میزیستند و معتقد به رجعت بودند.[15]
ابوالحجاج میگوید: «اما جابر الجعفی...» اما جابر جعفی، حدیثش ضعیف است.
قسم به خدا او بسیار دروغگو است چون ایمان به رجعت دارد.[16]
عقیلی میگوید: «ابوحمزه ثمالی ضعیف الحدیث و بیارزش بوده است، ایمان به
رجعت دارد.[17]
همچنین راجع به اصبغ بن نباته میگوید: «اصبغ بن نباته هیچ ارزشی ندارد، ایمان به
رجعت داشته است.[18]
ابن
عدی میگوید: «عثمان بن عمیر، مذهب پست و بیارزش دارد، غلو کننده در شیعه گری است،
ایمان به رجعت دارد.[19]
بنابراین با توجه به این گفتههای رجال اهل تسنن راجع به شیعیان و اعقاد به
رجعت، دانسته میشود آنها عقیده به رجعت را از عقائد خلاف اسلام میدانند و اعتقاد
به آن را زشت میپندارند.
علامه محمدرضا مظفر دربارهی دیدگاه اهل سنت در خصوص رجعت مینویسد:
«اعتقاد به رجعت نزد اهل سنت، چه بسا به منزلهی کفر و شرک باشد. بلکه بدتر از کفر و شرک
است و در نتیجه اعتقاد به رجعت از مهمترین عقایدی است که اهل سنت آن را مجوز افترا
و بدگویی شیعه قرار دادهاند.»[20]
در
این مبحث به این مورد خواهیم پرداخت که اساسا وقوع رجعت امکان ذاتی دارد یا نه؟ چرا
که منطقاً برای اثبات یک پدیده قبل از آن باید دید که آیا به لحاظ عقلی امکان ذاتی
دارد یا نه؟
برخی
از دلایلی که به وسیلهی آن
میتوان امکان ذاتیِ رجعت را ثابت کرد، عبارتاند
از:
1-
وقوع هر چیزی بهترین دلیل بر امکان آن چیز است. بازگشت برخی از مردگان به دنیا از
اموری است که اتفاق افتاده است و در آیات قرآن نیز به مواردی تصریح کرده
است.
به
عنوان مثال داستان حضرت عزیر که در آن به مسئله رجعت تصریح شده در آیه 259 بقره به
آن پرداخته است. شخصی بنام عزیر از کنار آبادی ویران شدهای عبور کرد با دیدن این
منظره که دیوارها به روی سقفها فروریخته بود و اجساد و استخوانهای اهل آن، در
هر سو پراکنده بود با خودش گفت: چگونه خدا اینها را پس از مرگ زنده میکند. خداوند
متعال او را صد سال میراند، سپس زنده کرد و به او گفت: چقدر درنگ کردهای، گفت: یک
روز یا بخشی از یک روز، فرمود نه بلکه صد سال درنگ کردهای «فاماته الله مائة عام
ثم بعثه»
نمونه دیگر ماجرای هفتاد نفر از برگزیدگان قوم حضرت موسی، که همراه حضرت به
طور سینا رفتند تا شاهد مکالمه خدا با حضرت باشند، ولی با مشاهده گفتگو،گفتند ما به
تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه خدا را آشکارا نشان دهی. صاعقهای آمد و همه آنها را
نابود کرد سپس با درخواست حضرت موسی زنده گردیدند که این ماجرا در آیه 56 بقره بیان
شد «ثم بعثناکم من موتکم لعلکم تشکرون»
نمونه دیگر داستان زنده شدن مقتول بنی اسرائیل است، به این صورت که کشتهای
در میان بنی اسرائیل پیدا شد که قاتل آن معلوم نبوده و هرکس گناه آن را برگردن
دیگری میانداخت دستور رسید تا گاوی را سر ببرند و بیخ دم او را به کشته بزنند تا
زنده شود و خود قاتل خویش را رسوا سازد «و اذا قتلتم نفساً فاداراتم فیها والله
مخرج ما کنتم تکتمون، فقلنا اضربوه ببعضها، کذلک یحیی الله الموتی و یریکم آیاته
لعلکم تعقلون»[21]
نمونههای دیگری نیز در امت اسلامی بلکه در عهد امامان نیز اتفاق افتاده که
مرحوم شیخ حر عاملی مواردی از این رجعت که در عهد ائمه اتفاق افتاده را در کتاب
الایقاظ جمع آوری کرده است.[22]
وقوع این موارد در گذشته دلیل بر امکان رجعت میباشد.
2-
«ممتنع بالذات» مفهومی است که صرف تصور ذات آن عدم را برایش ضروری میسازد، مانند
اجتماع نقیضین و شریک برای خداوند متعال، روشن است که در مفهوم «رجعت» عدم ضرورت
ندارد، بنابراین در آن امتناع ذاتی نیست.
در
بحث قبل ما با دلایلی امکان رجعت را اثبات کردیم، ولی در این مبحث با دلایلی وقوع
رجعت را اثبات خواهیم نمود.
آیات
زیادی در قرآن وجود دارد که با روایات وارده از ائمه در ذیل این آیات به رجعت تفسیر
شده که میتوان این روایات و آیات را یکی از دلایل اثبات رجعت
دانست.
بنابراین میتوان اینطور بیان نمود که آیات در قرآن دستهای صراحت در رجعت
دارند، اما دسته دیگر صراحت در رجعت ندارند ولی با توجه به تفاسیر ائمه به رجعت
تفسیر شدند که ما در ذیل این بحث به چند آیه خواهیم پرداخت:
«و
یوم نحشر من کل امة فوجاً ممن یکذب بایتنا فهم یوزعون»[23]
این
آیه به رجعت تفسیر شده است. حماد از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که حضرت از
من سؤال کردند: «مردم و اهل سنت، در تفسیر این آیه چه میگویند؟ گفتم این آیه را از
آیات قیامت میدانند. امام فرمودند: نظر آنها اشتباه است این آیه در مورد رجعت
نازل شده است، زیرا خداوند در روز قیامت همه مردم را زنده میکند نه اینکه گروهی را
زنده کند و گروهی را رها کند، همانا آیه مربوط به قیامت آیهی 47 کهف میباشد.[24]
محققان نیز این آیه را ظهور در رجعت میدانند چون از حشر گروهی از انسانها
سخن به میان آمده است در حالیکه در قیامت تمامی انسانها برانگیخته میشوند.[25]
«واقسموا بالله جهد ایمنهم لایبعث الله من یموت بلی وعداً علیه حقاً و لکن
اکثر الناس لایعلمون»[26]
ابوبصیر میگوید: «به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: معنای گفتار خدای
متعال چیست که میفرماید: به خدا قسم خوردند قسمهای مؤکد که هر که بمیرد
خداوند زندهاش نمیکند، (چنین نیست) بلکه این وعده قطعی خداست که همه مرگان را
برای جزا باز میگرداند. لکن بیشتر مردم نمیدانند.» فرمود: ای ابابصیر قوم درباره
این آیه چه میگویند، از مردم چه چیزی شنیدهای؟ عرض کردم: مشرکان چنین میپنداشتند
و برای رسول خدا نیز سوگند میخوردند که مردگان را زنده نمیکند. فرمود: نابود باد
هر که چنین گوید. از اینها بپرس که مشرکان به خدا قسم میخورند یا به لات و غری؟
ابابصیر میگوید عرض کردم: فدایت شوم شما معنای آن را به من یاد بده؟ فرمود: ای
ابابصیر هنگامی که قائم ما قیام کند، خداوند گروهی از شیعیان ما را که دستههای
شمشیرشان را روی دوششان گذاردهاند، زنده کند. اگر این خبر به گوش جمعی از شیعیان
ما که هنوز نمردهاند برسد، آنها به هم میگویند، فلانی و فلانی از قبرها زنده
شدهاند و همراه حضرت قائم هستند. ولی چون به گوش دشمنان ما برسد گویند: ای شیعیان
چقدر دروغگویند، نه به خدا این افراد زنده نشدهاند و تا روز قیامت هم زنده نخواهند
شد، پس خدای تعالی گفتار ایشان را در این آیه حکایت کرده است.[27]
نظر
شیخ حر عاملی نیز این است که آیه راجع به رجعت است و میفرماید: «واضح است که آیه
با انکار قیامت سازگار نیست، چون منکران قیامت به خدا قسم نمیخورند، بلکه به لات و
غری سوگند یاد میکنند و نیز بیان اختلافهای آنها مربوط به دنیا است، چنان که در
حدیث نیز به این مطلب تصریح شده است.[28]
«واذا احدالله میثاق النبیین لماء اتیتکم من کتب و حکمةٍ ثم جاءکم رسول
مصدق لما معکم لتومنن به ولتنصونه قال ءَاقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری قالوا اقررنا
قال فاشهدوا انا معکم من الشاهدین»[29]
ابن
ابی شیبة نقل میکند: «شنیدم امام صادق (علیه السلام) هنگامی که آیه «و اذا اخذ
الله میثاق النبیین...» را تلاوت کرد فرمود: «هر آینه (پیامبران) به رسول خدا ایمان
میآورند و حتماً علی (علیه السلام) را یاری میکنند.» ابن ابی شیبه میگویند: با
تعجب پرسیدم آیا انبیا امیرالمؤمنین را یاری خواهند کرد؟ حضرت جواب دادند «بله به
خدا قسم از حضرت آدم گرفته تا فرستادگان دیگر خداوند، هیچ نبی و رسولی را خداوند به
پیامبری مبعوث نکرد مگر اینکه همگی را به دنیا برمیگرداند تا پیش روی امیرالمؤمنین
با دشمنان خدا بجنگند.[30]
دعاها و زیارات وارده از ائمه به دلیل مضامین عالی و بلند عرفانی که دارند
یکی دیگر از منابع عقیدتی شیعیان به حساب میآیند در مورد رجعت نیز مطالب فراوانی
در این دعاها و زیارات یافت میشود، از این رو، میتوان از این اسناد نیز برای
اثبات رجعت استفاده نمود.
علامه مجلسی زیارت جامعه را صحیحترین و بلیغترین زیارتها تعبیر کرده
است.[31]
در فرازهایی از این زیارت آمده است: «معترف بکم، مؤمن بایابکم، مصدق برجعتکم، ... و
نصرتی لکم معدة، حتی یحیی الله تعالی دینه بکم و یؤدّکم.»[32]
«معترف به شما هستم، به بازگشت شما ایمان دارم، رجعت شما را تصدیق میکنم، ...
یاریِ من برای شما آماده است تا آنکه خداوند دینش را به وسیلهی شما زنده گردانیده و شما را
بازگرداند.»
در
زیارت اربعین چنین آمده است: « انی بکم مؤمن و بایابکم موقن»[33]
«همانا من به شما ایمان داشته و به بازگشت شما یقین دارم.»
در
دعای عهد میخوانیم:
«اللهم ان حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتما مقضیا، فاخرجنی
من قبری، مؤتزرا کفنی، شاهرا سیفی ... »[34]
خدایا اگر میان من و امام مهدی علیه السلام مرگ فاصله انداخت، مرگی که آن را بر
بندگانت قضای حتمی قرار دادهای، پس مرا از قبرم بیرون آور، در حالیکه کفن
پوش بوده و شمشیرم از غلاف بیرون آمده است.»
عناوین رجعتکنندگان چندان قطعی به نظر نمیرسد، با وجود این، رجعت
همه پیامبران از جمله پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از مواردی است که در روایات آمده است. چنانکه امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «به
خدا سوگند از زمان حضرت آدم تا رسول اکرم
مبعوث نشده جز اینکه خداوند آنها را بازمیگرداند تا در رکاب علی (علیه
السلام) شمشیر بزنند.»[35]
در
برخی روایات نیز تصریح شده که همه
امامان رجعت میکنند و همه مؤمنان خالص و کفار خالص زمان هر امامی با او رجعت
میکنند.[36]
روایاتی نیز وجود دارد که از رجعت فرد فرد ائمه سخن گفته است. مانند رجعت
حضرت علی (علیه السلام) که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «امیرالمؤمنین مدت چهل
و چهار هزار سال حکومت میکند و برای هر یک از شیعیان علی بن ابیطالب هزار پسر به
دنیا میآید.»[37]
در
روایتی نیز ازکه رجعت امام حسن (علیه
السلام)، امام صادق و همینطور امام حسین و امامان دیگر سخن به میان آمده است. مانند
روایات و ادعیه و زیارات که از دوازده فرمانروای دادگر و هدایتگر بعد از حضرت ولی
عصر گفتگو کرده است.[38]
در
طول تاریخ بسیاری از آموزههای اعتقادی تشیع مورد شبهه واقع شده است. آموزهی
رجعت هم از این قاعده مستثنی نیست و
شبهاتی راجع آن مطرح است که ما به دو شبهه مطرح شده راجع به رجعت
میپردازیم.
برخی
چنین شبهه کردهاند که موجودی که استعداد کمال دارد هنگامی که کمال استعدادی آن
جنبه فعلیت پیدا کند و از قوه به فعل برسد دیگر نمیتواند به حال اولی برگردد زیرا
رجوع از فعلیت به قوه محال است، نفس انسانی با مردن از ماده تجرد پیدا کرده و یک
موجود مجرد مثالی یا عقلی میشود که این از مرتبه ماده برتر است، که اگر مجدداً نفس
بعد از مرگ به ماده تعلق پیدا کند لازم میآید از فعل به قوه بازگردد و آن محال
است.
علامهی طباطبایی در پاسخ به
این شبهه میفرمایند: این حرف درست است که بازگشت فعل به قوه محال است، ولی زنده
شدن یک موجود پس از مرگ از مصادیق آن نیست؛ چون اگر انسان پس از مرگ به دنیا برگردد
و نفس او مجدداً با ماده بدن قبلی تماس و تعلق پیدا کند، این امر باعث ابطال تجرد و
بازگشت از فعل به قوه نیست؛ چرا که او قبل از مردن و پیش از قطع رابطه با بدن هم
مجرد بود. بنابراین تعلق و ارتباط مجدد او با بدن به طور یقین منافاتی با تجرد او
ندارد. تنها چیزی که هست این است که بر اثر مرگ روابطی که ضامن تأثیر و فعل نفس در
ماده بود مفقود شد و لذا پس از آن قدرت بر انجام افعال مادی را نداشت، درست مانند
صنعتگری که آلات و ابزار لازم برای عمل را از دست بدهد، ولی با بازگشت نفس به حال
سابق و تعلق آن به بدن مجدداً قوا و ادوات آن را به کار میاندازد و در نتیجه
میتوان حالات و ملکات خود را به واسطهی افعال جدید به مرحلهای فوق مرحله سابق
برساند و تکامل تازهای پیدا کند بدون اینکه سیر نزول و عقب گرد از حال کمال به نقص
و از فعل به قوه کرده باشد.[39]
برخی
چنین شبهه میکنند که قول به رجعت مستلزم قول به تناسخ است و آن محال
است.
علامه طباطبایی چنین پاسخ میدهند که رجعت هیچ ارتباطی با تناسخ ندارد،
زیرا رجعت بازگشت روح به بدن اولی است ولی در تناسخ روح پس از نوعی تکامل به بدن
دیگری وارد میشود که بدون تردید محال است. زیرا اگر آن بدن دومی خود روح داشته
باشد لازم میآید که دو نفس به یک تن تعلق پیدا کند و آن وحدت کثیر و کثرت واحد است
و اگر آن بدن نفس نداشته باشد لازم میآید که از فعل به قوه برگردد و هر دو محال
است.[40]
نتایج این نوشتار عبارتاند از:
1.
رجعت یکی از عقاید شیعه امامیه است که با این عقیده از دیگر فرقهها متمایز گشته
است و چه بسا مورد هجمه نیز قرار گرفته است.
2.
اهمیت رجعت در نزد شیعه از این جهت است که سابقهی آن به اسلام و شیعیان پیامبر و
ائمه (علیه السلام) برمیگردد و این مسئله را ائمه نیز به نحوی برای دیگران اثبات
مینمودند.
3. اهل سنت برای رجعت جایگاه و ارزشی قائل نیستند و
چه بسا شیعه را نیز به جهت اعتقاد به رجعت دارای عقیده فاسد و بیارزش
میدانند.
4. امکان ذاتی رجعت با دلایل
عقلی و نقلی ثابت شده و با استفاده از ادلهی نقلی وقوع رجعت نیز ثابت
میشود.
5.
با توجه به برخی روایات دانسته میشود که همه انبیاء الهی از جمله پیامبر اکرم،
امامان، مؤمنان خالص و کافران رجعت خواهند نمود.
1.
قرآن
کریم.
2.
ابن
اثیر، نهایه فی غریب الحدیث، ابن اثیر، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، قم،
1364.
3.
ابن
منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، چاپ اول، نشر ادب الحوزه، قم،
1405.
4.
جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، چاپ چهارم، دارالعلم للملایین، بیروت،
1407.
5.
خادمی شیرازی، محمد، رجعت یا دولت کریمه خاندان وحی، مؤسسه الغدیر، چاپ
دوم.
6.
خویی، سیدابوالقاسم، معجم الرجال الحدیث، مرکز نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم،
1413.
7.
رضوانی، علی اصغر، غیبت کبری، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ اول،
1385.
8.
صدوق، الاعتقادات، الموتمر العالمی للشیخ المفید، قم،
1414ق.
9.
طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، علامه طباطبایی، مؤسسه نشر اسلامی،
1402.
10.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، مؤسسه اعلمی، چاپ اول، بیروت،
1415.
11.
طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، دار الکتب الاسلامیة، تهران،
1365ش.
12.
عاملی، شیخ حر، الایقاظ فی الهجمه بالبرهان علی الرجعه، تحقیق مشتاق
المظفر، نشر دلیل ما، قم، 1380.
13.
عاملی الکفعمی، ابراهیم بن علی، المصباح، انتشارات رضی، قم،
1405ق.
14.
عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، دارالفکر، چاپ اول، لبنان، 1404.
15.
علم
الهدی، سیدمرتضی، الرسائل، دارالقرآن، قم، 1405.
16.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، دارالکتب الاسلامی،
چاپ دوم، 1348.
17.
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، بیروت،
1403.
18.
مظفر، محمد رضا، عقاید الامامیه، انتشارات انصاریان،
قم.
19.
ـــــــــــــــــــ، مسائل اعتقادی از دیدگاه تشیع، ترجمه محمد، محمدی
اشتهاردی، انتشارات اسلامی، چاپ پنجم.
20.
شیخ
مفید، اوائل المقالات، چاپ دوم، دارالمفید، بیروت، 1414.
21.
نیسابوری، محمد بن مسلم، صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت.
22.
یوسف
مزی، ابوالحجاج، تهذیب الکمال، مؤسسه الرساله، چاپ سوم، 1408.
[1]. ر.ک. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ج3، ص1216
و محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج8، ص144.
[2] . شیخ
مفید، اوائل المقالات، ص77 ؛ سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج1، ص303 و محمدباقر
مجلسی، بحارالانوار، ج53، ص138.
[3]. محمدباقر مجلسی، همان، ج53، ص52.
[4]. همان، ج53، ص72.
[5]. همان، ص48-49.
[6]. همان، ص122-123.
[7]. شیخ صدوق، الاعتقادات، ص60.
[8]. اندیشههای کلامی شیخ مفید، به نقل از کتاب رجعت
یا دولت کریمه خاندان وصی، محمد خادمی شیرازی، ص7.
[9]. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج7،
ص406.
[10].شیخ حر عاملی، الایقاظ، ص62.
[11]. همان، ص82.
[12]. بیان الفرقان، شیح مجتبی قزوینی، به نقل از کتاب
رجعت یا دولت کریمه خاندان وصی، محمد خادمی شیرازی، ص7.
[13]. سیدابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج4،
ص342.
[14]. مسلم بن حجاج نیسابوری، صحیح مسلم، ج1،
ص15.
[15]. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث، ج2،
ص202.
[16]. ابوالحجاج یوسف مزی، تهذیب الکمال، ج4،
ص468-470.
[17]. الضعفاء الکبیر، ج1، ص172 به نقل از کتاب غیبت
کبری، علی اصغر رضوانی، ص94.
[18]. الضعفاء الکبیر، ج1، ص130. به نقل از کتاب غیبت
کبری، علی اصغر رضوانی، ص94.
[19]. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج7،
ص133.
[20]. محمد رضا مظفر، عقائد الامامیه،
ص81.
[21]. بقره/72-73.
[22]. شیخ حر عاملی، الایقاظ، ص185 به
بعد.
[23]. نمل/83.
[24]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج53،
ص60.
[25]. شیخ حر عاملی، الایقاظ، ص92 و سیدمحمدحسین
طباطبایی، المیزان، ج15، ص397.
[26]. نحل/38.
[27]. محمد بن یعقوب کلینی، روضه الکافی، ج8،
ص51.
[28]. شیخ حر عاملی، الایقاظ، ص94 و محمدباقر مجلسی،
بحارالانوار، ج3، ص130.
[29]. آل عمران/81.
[30]. محمدباقر مجلسی، همان، ج53، ص41.
[31]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج99،
ص144.
[32] . شیخ
صدوق، من لایحضره الفقیه، ج2، ص613.
[33] . شیخ
طوسی، التهذیب، ج6، ص113.
[34] .
ابراهیم بن علی عاملی الکفعمی، المصباح، ص550.
[35]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج53،
ص41-50-61.
[36]. شیخ حر عاملی، الایقاظ، ص369.
[37]. محمدباقر مجلسی، همان، ج53، ص43.
[38]. همان، ج95، ص332 و ج102، ص115.
[39]. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج1، ص206.
[40]. همان، ج1، ص109.